Part 19

998 315 161
                                    

Writer :

چان : کجا میخوایید برید عالیجناب؟

کاملا مطمئن شده بود.
باید می رفت.
به خاطر انتقام مرگ مادر عزیزش باید می رفت.
به خاطر تنها دلیل زندگی اش ، برادر بزرگش باید می رفت.
درسته باید می رفت تا در آن سرزمین پلید و سیاه قدرت بدست بگیرد تا از سرزمین الف به خاطر برادر عزیزش مراقبت کند.

نگاه سردی به ژنرال انداخت و جواب پرسش او رو داد

فلیکس : به قصر اینکوبوس

پلک های ژنرال الف از شدت تعجب به بالا پرید و لب زد

چان : چ.....چی؟؟!!!!!!

شاهزاده لی نگاه سردش رو از آن مرد متعجب گرفت و به طرف کمدی که هانبوک هایش در آنجا آویزون بودند ، رفت.
ژنرال حیرت زده به دنبال او راهی شد و لب زد

چان : سرورم منظورتون از حرفی که زدید ، چه بود؟

شاهزاده لی بی توجه به ترس و نگرانی ژنرال الف ، دستش رو به طرف کمربند هانبوک سلطنتی اش برد و آن رو باز کرد.
هانبوک رو از تنش پایین انداخت و تن برهنه و چشمگیرش رو نمایان کرد.
قلب ژنرال با دیدن آن تن زیبا لرزید و سریع نگاهش رو از آن بدن گرفت.
شاهزاده لی کاملا عادی و بدون ذره ای توجه به لرزش دل ژنرال همانطور که هانبوک تیره رنگی رو از کمد بر می داشت ، چرخی زد و خطاب به ژنرال لب زد

فلیکس : بهتره این احساسات بی مورد رو از دلت پاک کنی ، دلم نمیخواد در حالی که دلت پیش منه ، با برادرم ازدواج کنی.

آهسته هانبوک رو به تنش کرد و ادامه داد

فلیکس : شاهزاده هان تنها دلیل زندگی منه و اگر بخاطر احساسات بی مورد تو دل او آسیبی ببیند ، مطمئن باش خودم نابودت میکنم.

کلماتی که شاهزاده لی بیان میکرد ، قلب ژنرال رو به آتش می کشاند.
بی احساسی شاهزاده جوان رو نسبت به خود درک نمیکرد.
چطور ممکن بود در این ۱۰ سال حتی برای یک بار او در جایگاه یک مرد نبیند؟
حلقه اشکی از غم و غصه در چشمان ژنرال برق زد و لب های مردونه اش بر هم می لرزیدند.
شاهزاده لی کمربند هانبوکش رو محکم کرد و با نگاه سردی خطاب به آن مرد دل شکسته لب زد.

فلیکس : از اینکه این ۱۰ سال در خدمتم بودی ازت ممنونم ژنرال چان اما حالا میخوام در زمان نبود من از برادرم مراقبت کنی.
رفتن من به سرزمین اینکوبوس ممکنه دیگر برگشتی نداشته باشد پس.....

قبل از اینکه جمله اش رو کامل کند ، صدای خشمگین و نگرانی به فضا پخش شد.
پادشاه الف که برای دیدن پسر مینهوای عزیزش آماده بود ، با شنیدن جمله ای که پسر عزیزش آن رو بازگو کرده بود ، به خشم اومد.
با عجله در های اقامتگاه شاهزاده لی رو به دو طرف کوبید و وارد اقامتگاه او شد و با نگرانی و خشم لب زد

dark love ^minsung^Where stories live. Discover now