Part 44

1.2K 215 121
                                    

های گایز امیدوارم حالتون خوب باشه.
ببخشید که دیر شد.
الان سه روزه که یه مشکلی برام پیش اومده و متاسفانه نتونستم بنویسم.
معذرت میخوام که بدقولی کردم و دیروز آپ نکردم.
خیلی دوستتون دارم💙

Writer :

جیسونگ : خیلی گرممه!

نیشخند پادشاه پررنگ تر شد و هیز تر و خیره تر به شاهزاده محبوبش چشم دوخت و با لحنی خاص و صدایی بم، دهن باز کرد:

مینهو : الان خنکت میکنم!!

کوزه شربت جینسینگ رو بالا آورد و بر روی تموم تن برهنه شاهزاده الف ریخت.
نفس شاهزاده الف برید و آه بلندی کشید.
پادشاه محکم لب پایین خودش رو گزید و کوزه رو پایین تخت قرار داد.
اون انقدر بی قرار تن شاهزاده محبوبش شده بود؛ که عقل از سرش پرید و ناگهانی بهش حمله ور شد.
لب هاش رو بر روی پاهای شاهزاده الف قرار داد و از پایین به بالا لیسیدن رو آغاز کرد.
اون قصد داشت تا حتی کوچکترین قطره شربتی که بر روی این بدن زیبا و بی نقص ریخته بود رو با زبونش بلیسه و با لب هاش بمکه.
حرارت بدن شاهزاده هان اوج گرفت...!
کم کم عرق بر سطح پوستش جاری شد و شمار نفس هاش بالا رفت.
این مرد اینکوبوس داره باهاش چی کار میکنه؟!
چرا حال و احوال عجیبی داره؟!!
چرا داره از این رابطه لذت می بره؟!!
مگه نوناش بهش نگفته بود که این پادشاه ترسناک، همه موجودات الف و الد رو در زمان همخوابی با خود، بی رحمانه به قتل رسونده؟؟
پس چه طور بود که اون این همه لذت می برد؟!!
این مرد حتی اون رو عزیزم خطاب کرد؛ یعنی تموم این ها عادیه؟!!
معلومه که عادی نبود...!!
مینهو هرگز برای هیچ موجودی، انقدر آروم و مهربون نبود.
هرچند که بی رحمی در خونش جاری بود اما همه چیز برای شاهزاده الف متفاوته.
شاهزاده الف، عشق و عزیز پادشاهه و اون مرد هرگز به زیبای وجود خود سخت نخواهد گرفت.
هرچند که بی اختیار مشغول آزار و اذیت شاهزاده محبوبش خواهد شد اما این به خاطر ریشه و وجودشه.
اینکوبوس ها به طور ذاتی و غریزی از آزار و اذیت موجود الف خود لذت می برن و این درمورد پادشاه هم صدق میکنه.
با نیشخندی موزیانه که آب شفافی رو از دهنش بر روی تن شاهزاده هان جاری می کرد؛ به عضو تقریبا نرم اون الف زیبا رسید.
بی درنگ سرش رو جلو برد و بیضه های نرمش رو یه باره توی دهنش کشید و آنها رو مکید.
شاهزاده ناله ای کرد و بی اختیار بر روی تخت نشست.

جیسونگ : آآه ... تمومش ... آآه ... کن!!

بی قراری در وجودش موج میزد و کم کم خون به زیر شکمش رسید و عضوش بی هوا، به بالا بلند شد.
مرد اینکوبوس خنده ای کرد و بیضه های نرم و داغ شاهزاده الف رو از دهنش بیرون کشید و آنها رو خیس رها کرد.
مقابل شاهزاده الف قرار گرفت و در یک آن مانند گربه ای وحشی بهش حمله ور شد.
بازوهای سفید و نرمش رو در دست گرفت و اون رو بر روی تخت خوابوند و دندوناش رو به سیب برآمده گلوش رسوند و این پسر جوان رو بی حرکت درآورد.
صدای کوبیده شدن قلب شاهزاده الف به سینه اش در گوش هردو مرد اکو می شد.
پادشاه اون رو به اسارت خود گرفته بود و اجاره تکون خوردن بهش نمی داد.
چشمای شاهزاده الف از شدت تعجب و ترس به گردترین حالت ممکن در اومده بود.
احساس می کرد که هر لحظه ممکنه خرخره اش توسط این اینکوبوس ترسناک و بی رحم جویده بشه...!!!
لرزی به بدنش افتاد اما هنوزم تکون نمی خورد تا اینکه دستای مرد اینکوبوس از بازوهاش جدا شد و بر روی نیپل هاش قرار گرفت.
پادشاه دندون هاش رو کمی بیشتر روی سیب گلوی شاهزاده الف فشرد تا اون رو از حرکت باز داره و همزمان با این کار، شروع به بازی کردن با نوک سینه های اون پسر جوان کرد تا لرزه ای در دلش بندازه.
اون می خواست شاهزاده الف از این همخوابی لذت ببره؛ پس باید حسابی شهوتش رو بالا می برد.
ناله ریزی از بین لب هاش بیرون اومد...!
اون حسابی بی قرار شده بود و می خواست تا هرچه سریع تر به کام برسه اما این لذتی که پادشاه اینکوبوس با مالیدن نیپل هاش بهش تزریق کرده بود؛ باعث شد تا عضوش بزرگتر و متورم تر بشه.
دیگه نمی تونست تحمل کنه.
کمی به خودش تکون داد تا از زیر دندون های تیز این مرد خلاص بشه اما پادشاه اجازه این کار رو صادر نکرد و باعث شد تا شاهزاده الف غرشی کنه.

dark love ^minsung^Where stories live. Discover now