Writer :
سونگمین : الان خواهرم کجاست؟
چانگبین : در قصر پادشاه ..... خواهرت دومین معشوقه پادشاه اینکوبوس عه.
سونگمین : چ.....چی؟!!!!با چشمانی گرد شده و متعجب به مردمک های سیاه رنگ مرد اینکوبوس مقابلش زل زد.
چی؟!
خواهرش دومین معشوقه پادشاه اینکوبوسه؟!
ترسناک ترین و بی رحم ترین موجود دنیا؟!
چطور ممکن بود؟
زبانش قاصر شده بود و کلافه و پشت سرهم پلک می زد.
هنوز ذهنش نتوانسته بود این جمله را تحلیل کند.
چانگبین متوجه سرگردانی پسر مقابلش شد.
کمی جلوتر آمد و لب باز کرد.چانگبین : میدونم تعجب کردی اما نیازی نیست نگران باشی؟
اخمی به ابروهای قهوه ای رنگش داد.
چی؟!
نیازی نیست نگران باشد؟
او اصلا نمی دانست نگران یعنی چی.
آنقدر حیران و متعجب بود که با شنیدن جمله مرد اینکوبوس عزیزش خشمگین شد و لب زد.سونگمین : چی داری میگی؟!!
نگران نباشم؟
خواهر عزیز من معشوقه بدترین و وحشی ترین موجود جهان شده.
اون وقت داری بهم میگی نیازی نیست نگران باشم؟جملات و نگرانی های الد جوان مقابلش را درک می کرد اما توهین او به پادشاهش ، آن مرد را خشمگین کرد.
اخم غلیظی بین ابروهایش نشست و با لحن محکمی لب زد.چانگبین : نگرانی و ترسی که داری رو می فهمم اما بهت اجازه نمیدم که به پادشاهم توهین کنی ، متوجه شدی؟
الد جوان نگاهش را به مرد اینکوبوس داد.
چشمانش از اشک خیس و مظلومیت خاصی در چهره اش پدیدار شده بود که قلب چانگبین را به درد آورد.
الد جوان ترسیده و ناراحت بود و جمله محکم او باعث گریان شدن آن پسر شده بود.
آهی کشید و کمی به او نزدیک تر شد.
لبخند محوی زد و لب باز کرد.چانگبین : من بهت گفتم نیازی نیست نگران باشی و تو به جای اینکه دلیلش رو ازم بپرسی ، بیهوده قضاوت کردی.
حالا اشک هات رو پاک کن و به حرف هام گوش بده.الد جوان بی درنگ از حرف مرد اینکوبوسی که عاشقانه به او دل بسته بود ، پیروی کرد.
با پشت دستانش گونه ها و چشمان خیسش را نمناک کرد و منتظر سخنان آن مرد سیاه پوش شد.چانگبین : همونطور که بهت گفته بودم ، خواهرت رو برای نجات دادن جانش به عمارت پادشاه فرستادم چون هوانگ هیونجین مطمئنا او رو می کشت.
درسته پادشاه مرد سنگدل و ترسناکی هستند اما این موضوع درمورد معشوقه هایی که دارند فرق داره.سونگمین : منظورت چیه؟
چانگبین : هرماه تعداد زیادی از برده های الف و الد توسط پادشاه به کام مرگ فرستاده می شوند اما درمورد رابطه جنسی با معشوقه ها ؛ پادشاه فقط از اولین معشوقه اش انرژی دریافت می کند.
پلک های الد جوان به بالا پرید و متعجب لب زد.
سونگمین : این یعنی اینکه پادشاه اینکوبوس تا به حال رابطه ای با خواهرم نداشته؟
چانگبین : درسته.
YOU ARE READING
dark love ^minsung^
Fanfictionکاپل : Minsung _ Hyunlix _ Changmin _ Chanin ژانر : رومانتیک _ درام _ فانتزی _ اسمات _ امپرگ _ هپی اند 🔞 روزهای آپ : دوشنبه ها