dark love ^minsung^

Part 8

Writer :

مینهو : من برای معامله اینجام.
پادشاه : معامله؟ چه معامله ای؟
مینهو : دو راه داری؛ یا اینکه شرط منو قبول کنی و من بیخیال سرزمین الف بشم یا اینکه شرط منو رد میکنی و من به سرزمین الف حمله میکنم و همه الف ها و الدهارو از روی زمین محو میکنم.

پادشاه آب دهنش رو به سختی قورت داد و گفت:

پادشاه : چه شرطی؟؟

مینهو نگاهش رو عصبی به چشم های عسلی پادشاه الف دوخت و لب زد:

مینهو : من برده الف و الد میخوام.

پادشاه متعجب به درخواست اینکوبوس جسور واکنش نشون داد:

پادشاه : چی گفتی؟؟ برده؟!!!
مینهو : درسته.
پادشاه : تو دیگه داری زیاده روی میکنی؛ فکر کردی من همچین کاری میکنم؟؟
یعنی انقدر احمقم که مردم سرزمینم رو به عنوان برده به سرزمین وحشی تو بفرستم؟

مینهو چهره سردی به خودش گرفت و بعد از دوبار آروم پلک زدن؛ دهن باز کرد:

مینهو : میل خودته ولی اگه قبول نکنی؛ با حمله ای که به سرزمین کوچولو و گل گلی تون میکنم؛ دیگه فقط تعداد خاصی برده نیستن ... همتون برده این.

پادشاه الف انگشتای باریک و بلندش رو توی مشتش فرو برد و با حرص به مینهو خیره شد.
این بدترین اتفاقی بود که میتونست براش بیفته...!!
مینهو موجود کینه ای و ترسناکی بود که پادشاه الف حتی در زمان ولیعهدیش هم از اون هراس داشت.
و حالا اون میخواد با خرد کردن پادشاه الف، اون رو نابود کنه.
پادشاه آب دهنش رو به سختی قورت داد و لب زد:

پادشاه : چه تعدادی؟؟؟

نیشخندی روی لب های جگری و کبود مرد اینکوبوس پدیدار شد و جواب داد:

مینهو : هر ماه ۱۰۰ نفر ولی الد و الفش به خودت مربوطه.

پادشاه از این مقدار حیرت زده شد و بی اختیار فریاد بلندی کشید:

پادشاه : دیوونه شدییییی؟؟؟

مینهو در جواب پادشاه الف فقط خنده حرص درآوری کرد.

پادشاه : این تعداد خیلی زیاده؛ مگه ما در ماه چقدر بچه دار میشیم که بخوایم ۱۰۰ تا رو به سرزمین اینکوبوس بفرستیم؟ لطفا کمترش کن.

مرد اینکوبوس پوزخندی زد و با تمسخر به پادشاه ضعیف شده روبه روش لب زد:

مینهو : چقدر میتونی بفرستی؟
پادشاه : حداکثر ۵۰ نفر...
مینهو : عامم...مشکلی نیست فقط یه شرط دیگه داره.
پادشاه : چه شرطی؟
مینهو : پسرت....میخوام یه بار دیگه ببینمش.

با شرطی که مینهو براش گذاشت؛ انگار اون رو از طناب دار آویزون کرده باشن.
احساس خفگی میکرد و نمیتونست از این وضعیت بیرون بیاد.
آروم و ترسیده لب زد: