Part 33

812 217 348
                                    

Writer :

جیسونگ : سه روزه دیگر ، زمان فرستادن تو به سرزمین اینکوبوس ، ما ... باید جاهامون رو عوض کنیم.
جونگین : چ....چی؟!!!

لب های خوشرنگ و صورتی اش را به چفت کرد و با ناراحتی به برادر بزرگترش خیره شد.
آن پسر جوان قصد داشت تا او را نجات دهد درحالی که می توانست در قصر و جایگاهش بماند اما اینگونه نشد ؛ او نمی خواست شاهد آزار جنسی برادرش و موجودات الف و الد دیگر باشد.
تصمیمش را گرفته بود و هرگز قصد تسلیم شدن نداشت.
بار دیگر برادر کوچکش را در آغوش گرفت و خطاب به او لب باز کرد.

جیسونگ : جونگینا لطفا قوی باش.
من می دونم که تو این همه سال مورد بی توجهی پدر قرار گرفتی اما این رو بدون که پدر فقط به خاطر این که از من حمایت کنه تا پادشاه بشم ، این رفتار رو با تو داشته وگرنه او خیلی به تو علاقه داره.

شاهزاده کوچکتر سرش را با ناراحتی پایین گرفت.
این موضوع را به خوبی درک می کرد.
حتی خود او هم برای به سلطنت رسیدن برادرش تلاش می کرد اما این بار نمی توانست برای برادرش فداکاری کند و به سرزمین اینکوبوس برود چون از آنها می ترسید.
آن موجودات ترسناک و وحشی بودن و او مطمئن بود که با رفتن به آن سرزمین تاریک با درد و رنج خواهد مرد پس تسلیم برادر بزرگترش شد.

.
.
.

روز موعود فرارسید.
امروز قرار بود ، شاهزاده هان جایش را با برادر کوچکترش عوض کند و او باید حرکات و رفتارهای مردمان قصر را زیر نظر می گرفت.
از شانس خوب و بلندش پدرش به خاطر اینکه با فرزند کوچکش چشم در چشم نشود ، در اقامتگاهش مانده بود و از آنجا بیرون نمی آمد.
ملکه به خاطر آشوبی که به پا کرده بود ، در اقامتگاهش بازداشت بود و ژنرال چان از او محافظت می کرد اما یک مشکل بزرگ وجود داشت و او همین حالا مقابل شاهزاده الف نشسته بود.
"کیم سونگمین"
چگونه می خواست از دست او رهایی یابد؟
نمی دانست..!
لحظه ای تصمیم گرفت تا ماجرا را برایش تعریف کند اما به سرعت پشیمان شد.
او به خوبی می دانست که آن الد جوان هرگز به او اجازه چنین کاری را نمی دهد.
پس باید چه کار می کرد؟
ناگهان فکری به ذهنش رسید و لبخند پهنی زد.
سریع چهره غمگین و افسرده ای به خود گرفت و لحاف خوابش را تا روی زانوهایش بالا کشید و لب باز کرد.

جیسونگ : سونگمینا؟

سرش را چرخاند و به شاهزاده ناراحتش خیره شد.

سونگمین : بله سرورم‌.
جیسونگ : مگر امروز قرار نیست با آن مرد اینکوبوس ملاقات کنی؟

با شنیدن جمله شاهزاده الف غمی به سینه اش وارد شد و آهسته لب زد.

سونگمین : اوهوم.
جیسونگ : پس چرا هنوز اینجایی؟
سونگمین : خب راستش نمی تونم شما رو در این شرایط تنها بذارم.
جیسونگ : اشکالی نداره ... من که نمی تونم از قصر خارج بشم اما تو باید بری ؛ می دونم چه قدر به آن مرد علاقه داری و حالا چندین هفته اس که از او دوری پس بهتره به دیدارش بری.
من مطمئنم که او هم منتظر توئه.

dark love ^minsung^Where stories live. Discover now