صدای نوازش خیس قطرات بارون به پنجرهی اتاقش، توی خواب و بیداری دو طرف لبش رو بالا برد. بارون با نوای غمانگیز ویالونی که از طبقهی پایین به گوش میرسید، به گونهای هماهنگ شده بود که انگار نوازنده ریتم برخورد هر قطره به پنجره رو توی دستهاش گرفته. آرامش محض بود که نیمههای شب توی مجموعهی مسکونی چونسا حکومت میکرد. گردنش سمت شونههاش جمع شد و همینطور که انگشتهاش رو پیچ و تاب میداد تا از قسمت ریشریش شدهی ملافه آزادش کنه، پاهاش رو دور لحاف پیچید و توی جاش غلتید.
همسایهی طبقهی پایین با چنان سوزی مینواخت که بکهیون تصور کرد شاید گریهی آسمون از سوز بیش از حد آهنگ نوازندهست. این صدا قلبش رو به تند تپیدن وادار میکرد. با اینکه اغلب صدای سازش رو میشنید، هیچوقت چهرهی نوازنده رو ندیده بود. شاید یه پیرمرد تنها بود که برای همسر مرحومش مینواخت و شاید یه زن جوان که داغدار معشوقهی از دست رفتهاش بود. هر کی که بود، وجودش توی این مجتمع مسکونی قدیمی که ساکنانش واحدهاشون رو ترک کرده بودند یه موهبت محسوب میشد.
چیزی تا عمیق شدن خوابش نمونده بود که بوی گچ خیس خورده مشامش رو پر کرد. یه رطوبت توأم با بوی مصالح ساختمانی و خاک نامرغوب. پنجره رو بسته بود؟ با چشم بسته از خودش سوال پرسید و با به خاطر آوردن اینکه عصر امروز گوشهی پنجره به لطف پرتاب سه امتیازی توپ بیسبالش شکسته، پلکهاش به سختی از هم فاصله گرفتند. احتمالا بارون از بخش شکستهی شیشه به داخل راه پیدا کرده بود و این بوی آزاردهنده، بوی پوسیدگی دیوار از رطوبت بود.
با دهن بسته صدایی شبیه به غرش شیر وحشی از خودش درآورد و لحاف رو با لگد از روی خودش کنار زد. تنها نکتهی دلگرم کننده این ساختمون فرسوده پنجرههای بزرگش بود که نمای خوبی از اطراف بهش میداد و حالا همون پنجره هم دچار عیب و نقص شده بود. با پیچ و تاب دادن به خودش، بدن کج و شونهی یه وری شدهاش رو صاف کرد و پا کشان، در حالی که به صاحب مجتمع مسکونی فحش میداد یک قدمی پنجره ایستاد. پسر! دیوارِ زیر پنجره که سفید مایل به زرد کهنه بود، به خاکستری تغییر رنگ داده بود و بوی مسالح بنجل ساختمانی میداد.
بارون هنوز میبارید اما نوازنده دست از نواختن کشیده بود. چند ثانیه دستهاش رو به کمرش زد و بیحال به سوراخ نیمدایرهی گوشهی پنجره خیره شد. اون بخش شیشه از قبل ترک داشت، شاید به همین دلیل بود که جای کامل خرد شدن شیشه فقط بخش کوچیکی ازش شکسته شده بود. چیزی برای پر کردن سوراخ نداشت و به ناچار ملافهی روی تخت رو برداشت و مچاله شده حفرهی پنجره رو پر کرد. آگهی خرید خونه و نامهی تخیلهی منزل که سر شب لبهی پنجره گذاشته بود خمیر شده بود و دیگه به کار نمیاومد.
تمام خونههای این منطقه باید تا کمتر از سه ماه دیگه برای بازسازی تخلیه میشد. اکثر ساکنین این مجتمع مسکونی نقل مکان کرده بودند و تا جایی که اطلاع داشت جز خودش، نوازنده، مادربزرگ سودام و نوهی 20 سالهاش که اغلب شبها برنمیگشت، شخص دیگهای توی مجتمع نمونده بود.
YOU ARE READING
⌊ Enigma ⌉
Action❦→ E N I G M ᗩ ←❦ 🕯Cᴏᴜᴘʟᴇs: Cʜᴀɴʙᴀᴇᴋ/ Hᴜɴʜᴀɴ /Kaisoo 🕯Gᴇɴʀᴇ: Rᴏᴍᴀɴᴄᴇ | drαм | Myѕтerιoυѕ | Sмυт | angst وقتی به خونهی جدید اثاثکشی کردم، صاحبخونه میگفت خونهای که پنجرهی اتاقم رو به حیاطش باز میشه سالهاست که متروک و خالیه اما من نیمههای ش...