استفاده از بکهیون از اول ایدهی احمقانهای بود. باید از همون ابتدا میپذیرفت یه آدم معتاد گزینهی مناسبی برای آموزش نیست، مخصوصاً معتادی که به مصرف کوکائین اعتیاد داشته. تمام این مدت بیهوده وقتش رو تلف کرده بود و اگه از ابتدا تمام تمرکزش رو روی پیدا کردن آنیا میذاشت تا به حال موفق شده بود بچه رو به آکادمی ببره. شقیقههاش نبض میزد. انگار کسی با پَنس تکتک مویرگهای داخل مغزش رو از انتهای چشمهاش بیرون میکشید.
تا به حال طی ماموریت انقدر درگیر مشکلات مختلف نشده بود و منشاً بخش زیادی از مشکلات به بیون بکهیون میرسید. باید همون زمان توی خونهی متروکه بیتوجه به اینکه برای لیسا مانوبان چه ارزشی داره از شرش خلاص میشد تا همه چیز انقدر به هم ریخته و پیچیده نشه. به محض ورود به خونه جیهون رو دید که شبیه روح جلوی صفحهی هوشمند آیفون ایستاده بود و در حالی که رافائلو رو با یک دست توی بغلش داشت، به بیرون دروازه نگاه میکرد. اگه سرخی تر و تازهی روی گونهاش نبود با وجود اعضای بیحرکت و چهرهی خالی از احساسش تفاوتی با جسد نداشت.
ابروهاش رو بیشتر توی هم کشید و با قدمهای بلند سمت آشپزخانه رفت. از دست بکهیون که بیفکر و تربیتناپذیر بود احساس عصبانیت میکرد، از خودش که نتونست بار دیگه از تنها خانوادهاش محافظت کنه عصبانی بود و حتی نسبت به جیهون که بیدفاع ایستاد تا بکهیون بهش مشت بزنه هم احساس عصبانیت میکرد. زندگی توی آکادمی برای تمام بچهها سخت بود اما اون تمام این مدت تلاش کرد جیهون سختی کمتری نسبت به بقیه بکشه و درد کمتری رو تحمل کنه. همه جا جیهون رو به عنوان همراه با خودش میبرد تا بتونه ازش محافظت کنه و کسی نتونه بهش صدمه بزنه اما بکهیون... فقط یک لحظه ازش غافل شد و لحظهی بعد یه برجستگی سرخ روی گونهی همیشه رنگپریدهی برادرش بود.
در فریزر رو با خشونت باز کرد و مقدار زیادی یخ داخل کمپرس ریخت و آشپزخانه رو ترک کرد. خودش رو به جیهون رسوند که بیحرکت و بدون پلک زدن از داخل صفحهی آیفون به لاشهی جلوی در نگاه میکرد. دستش رو دراز کرد تا کمپرس رو روی گونهی جیهون بذاره اما خیلی زود پشیمون شد. علاوه بر اینکه بیش از اندازه نزدیک شدن و محبت کردن به جیهون معذبش میکرد، نباید وابستگی جیهون نسبت به خودش رو بالا میبرد. جیهون نباید متوجه نسبتشون با همدیگه میشد. کمپرس یخ رو به سینهی جیهون کوبید و بهش توپید:
-بذار روی صورتت.
نگاه جیهون روی صورتش چرخید اما صدایی ازش درنیومد. کاش جای سکوت، فریاد میزد یا گریه میکرد. اینطور دیدن برادرش باعث میشد تمام خشم و نفرتی که نسبت به خودش و لوهان داره روی آدمهای اشتباه فَوَران کنه.
-احمقی؟ بیمغزی؟ دست و پات شکسته؟ چه مرگته که از خودت دفاع نمیکنی؟ حواست کجا بود که از یه معتاد نیمهجون اینطوری کتک خوردی؟
YOU ARE READING
⌊ Enigma ⌉
Action❦→ E N I G M ᗩ ←❦ 🕯Cᴏᴜᴘʟᴇs: Cʜᴀɴʙᴀᴇᴋ/ Hᴜɴʜᴀɴ /Kaisoo 🕯Gᴇɴʀᴇ: Rᴏᴍᴀɴᴄᴇ | drαм | Myѕтerιoυѕ | Sмυт | angst وقتی به خونهی جدید اثاثکشی کردم، صاحبخونه میگفت خونهای که پنجرهی اتاقم رو به حیاطش باز میشه سالهاست که متروک و خالیه اما من نیمههای ش...