⌊♤ ³⁴• جای خالی دو انگشت.⌉

2K 605 753
                                    

کف دست مرطوبش به آرامی روی آینه‌ی بخارگرفته‌ی حمام کشیده شد و از داخل خط کمان‌مانند و نیمه‌شفاف آینه که از پاک شدن بخار به وجود اومده بود، به بکهیون خیره شد که از لای در نیمه‌باز حمام تصویر چهره‌ی غرق خوابش توی آینه می‌افتاد. چطور به اینجا رسید؟ فکر کردن به امشب و اتفاقاتی که به سرعت رخ داده بود کمی سردرگمش می‌کرد و رگه‌های خفیفی از پشیمونی رو توی وجودش نقش می‌زد. رابطه‌ی حرفه‌ای با بکهیون رو زیر پا گذاشته بود و این خوب به نظر نمی‌رسید. شاید اگه از ابتدا جدی‌تر برخورد می‌کرد کار به جایی نمی‌کشید که بکهیون برهنه روی تختش خوابیده باشه اما نشخوار کردن گذشته و سرزنش کردن خودش سودی جز ناآرام‌تر شدن اعصابش نداشت.

روی موهای خیس و کوتاهش دست کشید و در حالی که نگاهش رو از چهره‌ی دردمند بکهیون می‌گرفت حوله‌ی سفید تمیزی که حاشیه‌ی روشویی لوله شده بود رو برداشت و زیر آب گرم گرفت. درمورد بکهیون بی‌رحمانه رفتار کرده بود. با اینکه امشب برای بکهیون اولین‌بار محسوب نمی‌شد اما بعد از مدت طولانی این جنس از رابطه رو تجربه می‌کرد و بدنش هنوز آماده نبود. حتی اگه نمی‌خواست ملایمت نشون بده باز باید بکهیون رو آماده می‌کرد تا حین رابطه انقدر شدید درد نکشه.

حوله‌ی غرق‌آب رو چندین بار پیچ داد و تا آخرین قطره‌ی آب رو از جسم نرم و پرزدارش کشید. همینطور که از حمام بیرون می‌اومد گره شل حوله‌ی دور کمرش رو سفت کرد و از گوشه‌ی چشم به زنی خیره شد که هنوز کف زمین افتاده بود. نگاه مختصر و کوتاهی بود اما حرکت نوک انگشت‌های زن از چشم‌هاش دور نموند. طبق چیزی که حدس می‌زد هنوز زنده بود.

لبه‌ی تخت نشست و آهسته لحاف رو از روی بدن بکهیون پس زد. شبیه به میگو به کمرش قوس داده بود و اگه کمی گوشش رو تیز می‌کرد می‌تونست ناله‌ی زمزمه‌مانندش رو بشنوه. حوله‌ی مرطوب رو دو لایه تا کرد و با آرامش زیر شکم بکهیون کشید. پلک‌های بکهیون لرزید. ابروهاش پیچ خورد و گونه‌ی سمت چپش بالا رفت. حوله‌ رو از زیر شکم بکهیون بین ران‌هاش کشید و در حالی که لکه‌های سفید به جا مونده از کار امشبشون رو پاک می‌کرد بکهیون رو به پهلو چرخوند و باعث شد پلک‌های سنگین بکهیون از هم فاصله بگیرند.

-چیکار می‌کنی؟

صداش بم‌تر از قبل و کمی خش‌دار بود. چانیول بدون اینکه جواب بده، حوله رو پشت بدنش کشید و بین باسنش رو تمیز کرد. رد دست‌هاش روی باسن بکهیون به رنگ ارغوانی دراومده بود و سرخی و التهاب اندک اطراف کبودی دردناک بودن اون ناحیه رو خوب به تصور می‌کشید. آهسته حوله‌ی گرم و مرطوب رو روی کبودی گذاشت.

همزمان که آخ آرومی از بین لب‌های بکهیون فرار می‌کرد، به کمرش قوس داد و چشم‌هاش رو نیمه باز کرد. حوله‌ی مرطوبی که به آرامی روی بدنش می‌خزید حس خوشایندی بهش نمی‌داد اما حداقل لازم نبود برای تمیز کردن خودش تا حمام بره. بی‌حرکت موند و با مغز هشیار پلک‌هاش رو روی هم گذاشت. توی ناحیه‌ی لگنش احساس درد داشت و حالا که تب‌وتاب هورمون‌هاش فروکش کرده بود می‌فهمید تا چه حد کوفتگی داره اما پشیمون نبود. حوله‌ی بین دست‌های چانیول چند بار با دقت روی بدنش کشیده شد و حس چسبناک عرق خشک شده روی تنش رو از بین برد. حس سبکی داشت و گرمای حوله باعث می‌شد حس خواب‌آلودگیش بیشتر بشه.

⌊ Enigma ⌉Where stories live. Discover now