⌊♤ ³⁶• محو شدن مرز میان دنیای ما.⌉

1.8K 593 1K
                                    



لرزش پاهای مردهایی که سمتش اسلحه گرفته بودند اما شلیک نمی‌کردند چیزی جز احساس قدرت بهش القا نمی‌کرد. اون مردمک‌های وحشت‌زده و چهره‌های رنگ‌پریده که صورت‌هاشون رو هم‌رنگ استخوان‌های جمجمه‌شون کرده بود یک‌صدا ترس رو فریاد می‌زدند و انگار صاحب چهره‌های وحشت‌زده درمورد اطاعت از دستور رئیسی که حالا یک سوراخ روی شقیقه‌اش بود چندان مطمئن نبودند. یکی از افراد باند مانوبان از پشت بازوی بکهیون رو کشید و از حلقه‌ی مردانی که محاصره‌شون کرده بودند بیرونش انداخت.

چانیول با دهن نیمه‌باز نوک زبونش رو روی یک ردیف از دندان‌های آسیاب بالاییش کشید و زخم کهنه‌ی روی پیشانیش رو خاروند. پس ماجرا این بود. بکهیون رو زنده می‌خواستند. در همین فکر بود که پشت سر یکی از افراد مانوبان، ورود اینسو با چند مرد دیگه به کارخانه رو دید. ورم صورتش کمتر شده بود و لکه‌های سبزرنگ کبودی کهنه روی قسمت‌های مختلف صورتش دیده می‌شد. یک آستین پالتوی سیاهی که بلندیش تا مچ پاهاش می‌رسید آزاد و رها تاب می‌خورد و دستش آویزون گردنش بود. باند دور سرش نبود اما گاز استریل بزرگی که به سرش چسبیده شده بود لق می‌زد و امکان داشت هر لحظه از روی موهاش سر بخوره.

با دیدن وضعیت اینسو که نتیجه‌ی به جنون رسیدن بکهیون بود به خنده افتاد و بی‌صدا شروع به خندیدن کرد. شیطان رام‌نشدنی تنها لقب برازنده‌ی بکهیون بود. یک دستش رو داخل جیب شلوارش فرو کرد و در حالی که زخم ابروش رو می‌خاروند زمزمه کرد:

-پس لیسا تصمیم گرفته اینطوری قرار دادمون رو تموم کنه.

اینسو برای چند لحظه بهش چشم‌دوخت و سپس با سر به بکهیون که نزدیک دستگاه، خارج از دایره‌ی محاصره ایستاده بود اشاره کرد: «ببریدش.»

به محض حرکت مردی که کنار اینسو ایستاده بود، صدای کشیده شدن گلنگدن اسلحه‌ی جیهون متوقفش کرد. انتهای لب‌ چانیول از تهدید بی‌کلام جیهون بالا رفت و برای اینسو ابرو بالا انداخت: «حیف. کارت سخت شد.»

بینی اینسو منزجر و عصبی، به حالت تیک‌مانند جمع شد و دوباره به حالت اول برگشت. به افرادش نگاه سرسری انداخت و فریاد زد: «کارش رو تموم کنید.»

در یک لحظه اتفاق افتاد. نگاه چانیول و جیهون خیلی کوتاه به هم برخورد کرد و همزمان که جیهون شقیقه‌ی مردی که قصد شلیک به رئیسش داشت رو سوراخ ‌کرد، چانیول با آرنج روی زمین پرید و پشت دستگاه بزرگ خردکن پناه گرفت. کلت‌کمری رو از غلاف پشت شلوارش بیرون کشید و از حاشیه‌ی دستگاه به آشوبی که توسط جیهون راه افتاده بود نگاه کرد. چهار جسد روی زمین افتاده بود و با اتمام شمارش، نفر پنجم روی زمین سقوط کرد. نباید وقت‌تلف می‌کرد. از پشت دستگاه بیرون اومد و بی‌تردید سمت سه مردی که نوک اسلحه‌هاشون رو سمت جیهون گرفته بودند شلیک کرد. سه جسد دیگه به اجساد روی زمین اضافه شد.

⌊ Enigma ⌉Where stories live. Discover now