⌊♤ ⁴¹• شیطان رام‌نشدنی من باش. ⌉

1.7K 573 2.2K
                                    

امروز برنامه‌ی خیلی شلوغی داشتم و چون نمی‌خواستم بدقول بشم این چپتر رو به اندازه‌ی دو چپتر نوشتم.

منتظر خوندن کامنت‌هاتون هستم.
~~~~~~~

زمانش زودتر از چیزی که انتظار می‌رفت فرا رسیده بود. با شانه‌های خمیده و مغز کرخت و بی‌حس مقابل کمد ایستاده بود و خیره به پرزهای ژولیده‌ی کت پشمی، نوک انگشت‌هاش رو روی لباس‌هایی می‌کشید که پشت‌ به پشت هم از میله‌ی کمد آویزون بودند. باید برای امشب لباس انتخاب می‌کرد اما مغزش فلج شده بود و بهش فرمان نمی‌داد. پشت چشم‌ها و پیشانیش درد می‌کرد و تیر کشیدن‌های گاه‌ و بی‌گاه پشت حدقه‌هاش، کلاف سردرگم افکارش رو به هم گره می‌زد. برای شرکت توی مهمانی و برگشت به مانوبان تردید داشت.

اهریمن کم‌حرف شده بود و دستیارش به ندرت از اتاق بیرون می‌اومد. یک چیزی سر جاش نبود و شرایط عادی به نظر نمی‌رسید اما هیچ‌کس بابت جو معذب‌کننده‌ای که وجود داشت توضیح نمی‌داد. دستی که از پشت شانه‌اش سمت کت‌شلوار مشکی داخل کمد دراز شد لرز خفیفی از شوک به بدنش انداخت و ماهیچه‌هاش رو به انقباض درآورد. با فک منقبض شده سرش رو سمت عقب چرخوند و با دیدن چانیول که پشت سرش ایستاده بود، نفسش رو آسوده بیرون فرستاد.

-کی وارد اتاق شدی؟

نیم قدم از چانیول فاصله گرفت و مقابلش ایستاد. قلبش هنوز از حضور ناگهانی اهریمن تند می‌تپید و کف دست‌هاش از استرس خیس شده بود. زمانی که چانیول کت‌شلوار رو جلوی بدنش نگه‌داشت و مردمک‌های سیاهش رو بین کت‌شلوار خوش‌دوخت و صورتش به گردش درآورد، نفسش رو بی‌صدا از دهن بیرون فرستاد و قوز پشتش رو صاف کرد.

-کت‌شلوار خیلی خوبیه اما برای کسی که به ظاهر گروگان بوده بیش از اندازه نفیس و گرون‌قیمته.

با اتمام این جمله‌، اهریمن پاکت خریدی که توی دست دیگه‌اش بود رو سمتش گرفت: «به خوش‌دوختی این نیست اما چیزیه که محافظ‌های مانوبان توی مراسم امشب می‌پوشن.»

در سکوت به پاکت سفید رنگ نگاه کرد که از دو انگشت چانیول تاب می‌خورد. آرزو می‌کرد می‌تونست فرار کنه تا مجبور نباشه امشب به مراسم بره اما خارج از دنیای تیره و تارشون پلیس دنبالش بود تا به اتهام قتلی که انجام نداده بود مجازاتش کنه. دم عمیق گرفت و حین تحویل پاکت خرید از چانیول، بی‌رمق انتهای لبش رو قوس داد.

-درسته. زندگی توی این خونه باعث شده بود فراموش کنم یه دراگ‌دیلر ساده‌ام.

بهش پشت کرد و پاکشان سمت تخت رفت تا زمان باقی‌مانده تا غروب آفتاب رو استراحت کنه. احتمالاٌ این آخرین‌ بار بود که می‌تونست بدون اینکه استرس داشته باشه توی خواب به قتل برسه، در آرامش بخوابه. متوجه شد که چانیول کت‌شلوار خوش‌دوختش رو داخل کمدش برگردوند اما واکنشی نسبت بهش نشون نداد.

⌊ Enigma ⌉Where stories live. Discover now