⌊◇ ¹³• یک برش کیک شکلاتی⌉

1.9K 674 1.1K
                                    

کارهای زیادی برای انجام‌دادن توی اداره‌ی پلیس داشت اما با عذاب‌وجدان یک روز مرخصی گرفت تا با جونگین عزیزش وقت بگذرونه. صبح، زودتر از همیشه از خواب بلند شد تا قبل رفتن جونگین به بیمارستان صبحانه‌ی مفصلی درست کنه و حالا چند دقیقه‌ای می‌شد که میز دایره‌ای شکل داخل آشپزخانه مملو از خوراکی‌های خوش عطر و طعم شده بود. مهارت آشپزیش به پای مهارت جونگین نمی‌رسید اما انقدر بلد بود که بتونه یه میز وسوسه‌انگیز بچینه.

پنکیک‌ها در بستری از شکلات غوطه‌ور بودند و از لیوان‌های شیر بخار بلند می‌شد. چاقوی کره‌خوری درون مکعب نرم زرد‌رنگ فرو رفته بود و در کنار تخم‌مرغ‌های آبپز شده، سبد پر از تست‌های برشته‌شده به چشم می‌خورد. لب‌هاش رو به هم فشرد و درحالی‌که با استرس کف دست‌هاش رو به هم فشار می‌داد، نگاهش رو روی میز چرخوند تا چیزی کم نباشه. مارمالاد! مارمالادهای توت‌فرنگی‌ای که جونگین عاشقشون بود رو فراموش کرده بود روی میز بذاره.

سمت یخچال عقب‌گرد کرد و حین اینکه در یخچال رو سمت خودش می‌کشید، صدای قدم‌های نامنظم جونگین به گوشش خورد و جلوی یخچال متوقف شد. سرش رو سمت جونگین چرخوند که با صورت پف‌کرده و چشم‌های نیمه‌باز، موهای نامرتبش رو عقب هل می‌داد. توی اون لباس خواب راه‌راه سفید_آبی به طرز بانمکی دوست‌داشتنی شده بود.

-بیدار شدی! چه به موقع. می‌خواستم بیام خودم بیدارت کنم.

قفسه‌ی سینه‌ی جونگین همراه با بازدم عمیق بالا و پایین شد. نگاهش رو از کیونگسو به میز صبحانه چرخوند و زمزمه کرد:

-دیرت می‌شه. باید آماده بشی بری اداره‌ی پلیس.

کیونگسو شیشه‌ی کوتاه و دایره‌ای شکل مارمالاد رو از کنار پاکت شیر و خیارهایی که در حال پلاسیده شدن بودن برداشت. لبخند عمیقش رو حفظ کرد و زمانی که شیشه‌ی مارمالاد رو باز می‌کرد گفت:

-مرخصی گرفتم تا تمام روز کنار تو باشم.

ابروهاش از دیدن تکه‌های خشک‌شده‌ی مارمالاد که دور دهانه‌ی شیشه بود بالا رفت. دستمال برداشت و در حال تمیز کردن دهانه‌ی شیشه ادامه داد:

-برنامه‌ات برای امروز چیه؟ وقتی از بیمارستان برگردی شام گرم داریم. می‌تونیم فیلم تماشا کنیم و بعدش...

چشمک زد و صداش با شیطنت لرزید: «می‌تونیم تمام شب توی تخت عشق‌بازی کنیم.»

جونگین زمزمه کرد: «چقدر شبیه دو کیونگسو نیستی.»

بعد به زبون آوردن این جمله، سمت دستشویی رفت و کیونگسو رو با لبخندی که روی لبش کمتر و کمتر می‌شد تنها گذاشت. کیونگسو به دوست‌پسرش بابت دلخوریش حق می‌داد. این اواخر انقدر درگیر پرونده‌ی انیگما و دستگیرکردنش شده بود که کنترل رفت‌وآمدهاش به خونه از دستش در رفته بود و ناخواسته با نادیده‌گرفتن جونگین بهش آسیب زده بود.

⌊ Enigma ⌉Where stories live. Discover now