چانیول گفته بود شب بعد برمیگرده اما از اون «شب» سه شب میگذشت و خونه هنوز خالی و در سکوت بود. احساس نگرانی نسبت به این تأخیر نداشت. در بدترین حالت مرده بودند و چیزی که مغزش رو درگیر میکرد این بود که اگه مرده بودند، بعد از مرگشون چی به سر خودش میاومد؟ با وجود این خونه نگرانیای بابت مسکن نداشت و میتونست تا مدت طولانی اینجا بمونه اما موجودی حسابش انقدر زیاد نبود که بتونه بیشتر از دو ماه باهاش سر کنه.
بستنیهای داخل فریزر و غذاهای منجمد شده تموم شده بودند و چیزی برای خوردن توی یخچال پیدا نمیشد جز یه مقدار غذای گربه که اهریمن برای توله گربهی خاکستری رنگ خریده بود. خوب بزرگ شده بود و ظاهر سالم و تمیزش شبیه به گربهی اشرافی نژاددار به نظر میرسید نه گربهی تکدیگر خیابانی. از ساعت پنج صبح که چشم باز کرد تا این لحظه که چیزی تا غروب آفتاب نمونده بود توی زیرزمین تمرین تیراندازی میکرد. تعداد زیادی از تیرهاش به سیبل میخورد اما هنوز نمیتونست دقیق به اورگانهای حیاتی شلیک کنه.
خسته و گرسنه بود و علیرغم اینکه چانیول سوئیچ ماشین جیهون رو براش گذاشته بود حوصلهی بیرون رفتن از خونه رو نداشت. طیف خفیفی از افسردگی رو تجربه میکرد و نوسان شدید احساساتش بین غم و خشم باعث میشد دلش بخواد دوباره مثل اون شب کذایی کسی رو زیر مشت و لگد بگیره. ظرف غذای گِربهی خاکستری که هیچ اسمی نداشت رو از داخل گلخانه برداشت و یه مقدار غذای کنسروی مخصوص گربه از داخل کابینت کنار سینک برداشت و توی ظرف ریخت.
وضعیت این گربه از اوضاع خودش و رافائلو بهتر بود. حداقل چیزی برای خوردن داشت. ظرف به دست، آشپزخانه رو ترک کرد و حین رد شدن از کنار در گلخانه خم شد و گربهی خاکستری رو زیر بغلش زد. روی مبل کنار رافائلو که به صفحهی خاموش تلوزیون زل زده بود نشست و گربهای که در حال نالیدن بود رو سمت راستش نشوند. غذا رو جلوش گذاشت و در حالی که موبایل رو از جیبش بیرون میکشید تلوزیون رو روشن کرد.
حوصلهی آشپزی نداشت. خواست از بیرون غذا سفارش بده که یادش اومد آدرس اینجا رو بلد نیست چند دقیقه طول کشید تا مغز نیمهخمار و خستهاش به کار بیفته و یادش بیاد میتونه از طریق لوکیشن گوشیش آدرس رو پیدا کنه. پیتزا سفارش بدی نبود. بزرگ بود و میتونست به خوبی شکمش رو سیر کنه اما تصویر برگری که توی عکس مِنو بود دو راهی بزرگی سر راهش قرار داد. انتخاب بین دو گزینه کار سختی بود. ممکن بود تاخیر اهریمن و زیردست شیطانصفتش بیشتر از سه روز بشه برای همین بهتر بود توی مخارجش صرفهجویی میکرد. در همین حین که به فکر صرفهجویی بود انگشتهاش به صورت خودکار پیتزای سایز بزرگ، برگر متوسط و یه سالاد سبزیجات برای رافائلو رو ثبت سفارش کردند و مبلغ قابل توجهی از کارتاعتباریش کم شد.
YOU ARE READING
⌊ Enigma ⌉
Action❦→ E N I G M ᗩ ←❦ 🕯Cᴏᴜᴘʟᴇs: Cʜᴀɴʙᴀᴇᴋ/ Hᴜɴʜᴀɴ /Kaisoo 🕯Gᴇɴʀᴇ: Rᴏᴍᴀɴᴄᴇ | drαм | Myѕтerιoυѕ | Sмυт | angst وقتی به خونهی جدید اثاثکشی کردم، صاحبخونه میگفت خونهای که پنجرهی اتاقم رو به حیاطش باز میشه سالهاست که متروک و خالیه اما من نیمههای ش...