⌊♤ ³⁷• رویش بوته‌ای از گل‌های سمی⌉

2K 646 1.9K
                                    



آکادمی با مانوبانِ بزرگ به توافق رسیده بود. در ازای این عهدشکنی دوبرابر سود قرارداد گیر آکادمی می‌اومد که سی‌وپنج درصد درآمد به مامور ویژه و پنج درصد به دستیارش تعلق می‌گرفت. با مرگ اینسو کسی نبود که برای نجات بکهیون و برگردوندنش به مانوبان تلاش کنه برای همین ادامه‌ی ماموریت بر پایه‌ی شانس و احتمال پیش می‌رفت. فرستادن بکهیون به باند مانوبان دیوانگی محض بود اما تنها راهی بود که می‌شد به آدرس رئیس خانواده‌ی مانوبان رسید. باید بکهیون رو به لیسا نزدیک می‌کرد تا از طریق اون بتونه محل زندگی رئیس خانواده رو بفهمه اما آیا لیسا به بکهیون اعتماد می‌کرد و اون رو کنار خودش نگه می‌داشت؟ مطمئن نبود. جواب این سوال به دست زمان بود.

از نیمه‌شب گذشته بود اما علی‌رغم خستگی‌ای که داشت با فکر مشغول نمی‌تونست بخوابه به همین دلیل زخم ابروش رو خاروند و در حالی که بند دستکش چرمش رو سفت می‌کرد از روی تخت بلند شد و اتاق رو ترک کرد. شاید نوشیدن دمنوش بهش کمک می‌کرد تا بتونه خواب راحت‌تری داشته باشه. انگار خودش تنها کسی نبود که نمی‌تونست بخوابه. از راهروی طبقه‌ی بالا دید که بکهیون روی کاناپه‌ی جلوی تلوزیون نشسته بود و با شانه‌های افتاده سیگار دود می‌کرد. فشار زیادی روش بود. کشتن یه انسان برای آدمی مثل بکهیون که زندگی عادی داشت به اندازه‌ی کافی سخت بود و رابطه‌ای که در گذشته با اینسو داشت همه چیز رو سخت‌تر می‌کرد. باید لیوان دمنوش رو تا دو تا افزایش می‌داد.

نزدیک به راه‌پله بود که با شنیدن صدای ناله از اتاق جیهون سر جا متوقف شد. چند لحظه تنفسش رو کند کرد تا کوچک‌ترین صدا روی چیزی که از اتاق جیهون می‌شنید خط نندازه و به محض مطمئن شدن از اینکه این صدا به برادرش تعلق داره مسیرش رو سمت اتاق جیهون کج کرد. بدون در زدن وارد اتاق شد و با دیدن جیهون که میگومانند به کمر زخمیش قوس داده بود و با صدای بلند توی خواب ناله می‌کرد سمتش رفت.

برخلاف همیشه که جیهون با صدای باز شدن در اتاقش از خواب می‌پرید و گارد می‌گرفت، این بار حتی زمانی که بالای سرش ایستاد و شانه‌هاش رو تکون داد هم واکنشی نشون نداد. کف دستش رو به پیشانی برادرش چسبوند. توی تب می‌سوخت. شانه‌هاش رو تکون داد و همزمان اسمش رو صدا کرد اما جوابش ناله‌ی منقطع و چهره‌ی مچاله‌ی پسرک بود. یک دستش رو زیر گردنش برد و با دست دیگه آهسته به صورتش سیلی زد.

-بیدارشو جیهون.

صورت جیهون مچاله و ابروهاش به هم نزدیک شده بود. پلکش می‌لرزید و همراه با ناله زیر لب اصوات نامفهوم و هزیان‌مانندی به زبون می‌آورد که معنای خاصی نداشتند. قطره‌های درشت عرق از شقیقه‌اش می‌غلتیدند و چهره‌اش به گونه‌ای بود که انگار تلاش می‌کرد گریه کنه اما اشکی از چشمش بیرون نمی‌ریخت. چانیول چند سیلی ملایم دیگه به صورتش زد و اسمش رو با صدای بلندتری به زبون آورد. چشم باز نمی‌کرد. در حالی که برادرش رو توی بغلش بالا می‌کشید، پانسمان زخم روی شانه‌اش رو باز کرد و با دیدن چرک زرد‌رنگِ زخم‌های دهن‌باز کرده، که زیر پرتوهای سوزنی چراغ راهرو فرصت جلوه‌گری داشتند ابروهاش رو توی هم تاب داد. زخم‌هاش چرک کرده بودند و عفونت توی خونش در حال پخش شدن بود.

⌊ Enigma ⌉Where stories live. Discover now