⌊◇ ²²• ققنوس ⌉

1.5K 604 1.1K
                                    

فریاد زد، گریه کرد، نالید، هر اثاثی که توی اتاق مرد قدبلند قابل دسترس بود رو شکست اما هیچ‌کدوم از این کارها باعث سبک‌ترشدن قفسه‌ی سینه‌اش نشد و سیاهی غیرقابل‌وصفی که توی قلبش پخش می‌شد رو متوقف نکرد. به‌محض طلوع آفتاب، زمانی که صورتش پف کرده و زیر‌ چشم‌هاش سرخ بود از اتاق بیرون اومد و توی راهرو به جیهون برخورد که باسنش رو لبه‌ی حفاظ راه‌پله تکیه داده بود و بدون پلک زدن به رافائلو نگاه می‌کرد که جسم سبزش رو تنگ در آغوش داشت.

چند لحظه چشم‌های ملتهبش رو به چهره‌ی جیهون دوخت که خنثی‌تر از هودی خاکستریش بود و لحظه‌ی بعد درحالی‌که نگاهش رو می‌دزدید از کنارش گذشت و از راه‌پله پایین رفت. دمای اتاق مطبوع بود اما بدنش می‌لرزید و با وجود اینکه کف دست‌هاش گر گرفته و خیس از عرق بود روی پوستش احساس سرما می‌کرد. انگار توسط روح در آغوش کشیده شده بود.

دمپایی‌هاش رو با کفش عوض کرد و ربات‌وار خونه رو به مقصد زیرزمین ترک کرد. حتی بوی ناخوشایند آهن زیرزمین هم نتونست روی افکار مسمومش خط بکشه. تنفری که نسبت به مرد قدبلند حس می‌کرد قابل تحمل نبود و قلبش رو می‌سوزوند. کاش هیچ‌وقت سپر گلوله‌ای نمی‌شد که قرار بود مرگ اون مرد رو رقم بزنه. کاش لیزر قرمز رو نادیده می‌گرفت و اجازه می‌داد تیر مغز اون مرد رو از هم بپاشونه. زمان به عقب برنمی‌گشت اما خودش که بی‌دست نشده بود. هنوز انگشت‌هاش سر جاش بودند و فرصت داشت عطر آهن رو توی جمجمه‌ی مرد پخش کنه.

سمت میز آهنی کوچکی رفت که کنج دیوار بود و اسلحه رو برداشت. خشاب خالیش رو با گلوله پر کرد و شبیه رباتی که از دستورالعمل پیروی می‌کنه سر جای مورد نظر ایستاد و یکی از سیبل‌های تیراندازی رو هدف گرفت. دست‌هاش کمی می‌لرزید اما نه انقدر که نتونه شلیک کنه. اولین تیر رو که شلیک کرد حتی نفهمید تیر کجا رفت. سیبل کاملاً سالم بود.

در همین لحظه بود که جیهون در سکوت پشت سرش ظاهر شد و با گرفتن زیر آرنجش، دستش رو کمی سمت راست حرکت داد.

-شلیک کن.

انگشتش رو روی ماشه فشار داد و لحظه‌ی بعد سوراخ ریزی روی سیبل‌ تیراندازی بود. برخلاف تصورش جیهون حتی بعد از شلیک‌شدن تیر هم دستش رو عقب نکشید. جیهون آستین بلوزش رو توی مشتش گرفت و تا زیر آرنج بالا کشید و سپس از داخل جیبش چاقوی سیاه و ضامن‌دار رو درآورد.

-چونه‌ات رو بالا بگیر، شونه‌هات رو صاف کن و دستت رو مستقیم سمت جلو بکش. یک پات رو عقب‌تر از پای دیگه‌ات بذار که با لگد اسلحه سمت عقب پرت نشی.

درحالی‌که یک قدم ازش دور می‌شد، چاقو رو بین انگشت‌هاش تاب داد: «هر یه تیری که خطا شلیک بشه یه خط روی بدنت میفته. شروع کن.»

بکهیون بی‌توجه به تهدیدی که شنید اسلحه رو سمت هدف گرفت و صورت اهریمن رو تصور کرد که با خونسردی دست‌هاش رو توی جیبش کرده بود و بهش یادآوری می‌کرد در گذشته چه خطایی انجام داده. اون عوضی لایق‌ترین فرد برای مردن بود و اسمش اول لیست افرادی که لایق زندگی‌کردن نبودند به چشم می‌خورد. شلیک کرد اما تیر به دیوار خورد. هم‌زمان با حس‌کردن سوزش شدید روی پوست ساعدش دستش رو عقب برد و هیس کشید.

⌊ Enigma ⌉Where stories live. Discover now