⌊♤ ⁴³• خون‌خامه‌ای⌉

2.5K 633 4K
                                    

نه. اشتباه ندیدین. امروز شنبه نیست ولی چپتر جدید انیگما آپ شده.

این اواخر بچه‌های خوبی برام بودین و کامنت‌هاتون بهم انرژی داد.

جایزه‌ی خوب برای بچه‌های خوبه.

این چپتر هشت هزار کلمه‌ای (دو چپتر) جایزه‌ی شماست ابرک‌های من.

اون هم یه جایزه‌ی ویژه‌. [چشمک]

~~~~~

خونه در غیاب موجود صامت و بی‌صدایی که نهایتِ تفریحش دنبال کردن اخبار از شبکه‌ی مخصوص ناشنوایان بود، در سکوت عذاب‌آوری فرو رفته بود و با وجود اینکه چانیول تمام صبح رو خوابیده بود باز زمان به کندی می‌گذشت. با چشم‌های پف کرده و موهای آشفته روی کاناپه نشسته بود و مردمک‌هاش هر چند دقیقه یک‌بار روی عقربه‌های ساعت می‌دویدند. هنوز روز به نیمه‌ی خودش هم نرسیده بود و خالی بودن این خونه بیش از اندازه آزارش می‌داد.

نمی‌تونست مغزش رو سمت دیگه‌ای پرت کنه و از فکر کردن به جیهون‌ها دست برداره. برادرش در چه وضعیتی بود؟ سایه‌ی شوم تصورات پلیدی که از رقیبش داشت اجازه نمی‌داد ذهنش رو روی کارش متمرکز کنه. شاید حق با رئیس آکادمی بود و اون به اندازه‌ای قوی نبود که بتونه رئیس بعدی باشه. جیهون تنها نقطه ضعفش بود. در این لحظه که از برادرش دور بود این حقیقت رو بیشتر از همیشه حس می‌کرد.

علی‌رغم اینکه موبایلش روی حالت بی‌صدا نبود هر چند دقیقه یک‌بار موبایلش رو چک می‌کرد تا اگه تماسی از جیهون داشت بی‌تردید جواب بده. عمر هر دستیاری که زیر دست این مرد می‌رفت از چهار هفته بیشتر نمی‌شد و اجساد دستیارها طوری به آکادمی برمی‌گشت که بدن‌هاشون رو سخت می‌شد شناسایی کرد. از فکر کردن به شرارت‌های رقیبش نوک دست‌هاش یخ کرد و ناخواسته از جا بلند شد وحین راه رفتن به موهاش چنگ زد. تا نزدیک در خونه رفت و سپس مسیری که رفته بود رو تا کاناپه برگشت.

نباید اجازه می‌داد نبود جیهون اینطور روانش رو به هم بریزه اما به هم ریخته بود. نمی‌تونست اجساد دستیارهایی که جه‌بوم به آکادمی برمی‌گردوند رو از مقابل چشم‌هاش پاک کنه. نباید مهارت‌های جیهون رو دست‌کم می‌گرفت اما برادرش هر چقدر توی کشتن آدم‌ها توانمند بود باز هم در مقابل جه‌بوم یک دستیار بود که باید از دستورات پیروی می‌کرد. موبایل رو برداشت و چند بار تا یک قدمی تماس گرفتن با جیهون پیش رفت اما به خودش غلبه کرد و موبایل رو داخل جیبش برگردوند.

حساسیت و وسواس نشون دادن نسبت به جیهون فقط جه‌بوم رو برای آزار دادنش تحریک می‌کرد. موبایل رو روی کاناپه انداخت و روی یک زانو نشست تا گربه‌ی خاکستری رنگی که خرامان سمتش می‌اومد در آغوش بگیره. دقایقی از وقتش رو به نوازش گربه گذروند اما زمانی که سر بلند کرد عقربه‌ها فقط دو قدم جلوتر رفته بودند.

⌊ Enigma ⌉Where stories live. Discover now