⌊♤ ⁴⁹• دریای طوفانی.⌉

1.6K 556 2.1K
                                    




 در جواب مردی که خبر از دزدیده شدن کودک جدید توسط انیگما می‌داد، تماس رو قطع کرد و موبایلی که حالا روی سایلنت گذاشته بود رو انتهای جیب شلوار رها شده‌ی کیونگسو سوق داد. با کلافگی پشت گردنش دست کشید و از روی شانه به در اتاق خواب مشترکشون که باز بود نگاه کرد. شرشر دوش حمام توی سروصدای بلند انیمیشنی که پخش می‌شد گم شده بود اما اگه کمی دقت می‌کرد می‌تونست متوجه سقوط قطرات آب، کف حمام بشه.

دقایقی داخل اتاق کوچیک و مربعی‌شکلشون قدم زد و بارها طول اتاق رو طی کرد تا در نهایت کیونگسو از حمام بیرون اومد. روبدوشامبر حوله‌ای پوشیده بود و با یک حوله‌ی کوچیک موهای بلند و خیسش رو رطوبت‌گیری می‌کرد. چشم‌هاش خسته و پلک‌هاش سنگین بود. همسرش با این شانه‌های خمیده و کمر قوز کرده بیش از اندازه خسته به نظر می‌رسید.

بی‌میل و نصفه یک طرف لبش رو برای لبخند زدن بالا برد و با گام‌های آهسته به کیونگسو نزدیک شد. حوله رو از بین انگشت‌هاش به آرامی کشید و همینطور که با دست‌های خودش موهای همسرش رو خشک می‌کرد سمت کنسولی که آینه روش بود هدایتش کرد و روی صندلی جلوی کنسول نشوندش.

-بشین تا موهات رو خشک کنم.

کیونگسو نرم و ملایم مچ دستش رو گرفت و با لحنی که کمی ملتمس بود گفت: «نیازی نیست. می‌خوام بخوابم.»

-زیاد وقت نمی‌بره. خودم برات خشکش می‌کنم.

سشوار رو روشن کرد و به کلمات کیونگسو که بین غرش ادامه‌دار سشوار گم می‌شد اهمیت نداد. چشم‌هاش خیره به تار موهای مشکی و ذهنش درگیر بود و نواها رو از زیر آب می‌شنید. موهای همسرش رو با حوصله خشک کرد و سپس ترقوه‌ی برهنه‌اش رو بوسید.

-لباست رو بپوش. باید جایی بریم.

کیونگسو سمتش چرخید و سرش رو بالا گرفت: «کجا؟»

-می‌فهمی.

آه درمانده‌ای از سینه‌ی کیونگسو خارج شد و همینطور که بی‌حوصله از جا بلند می‌شد تا سمت تخت بره دستش رو روی هوا چرخوند.

-بذارش برای بعد. خسته‌ام. نمی‌تونم یک لحظه بیشتر چشمم رو باز نگهدارم.

جونگین با قدم‌های بلند سمتش رفت و با گرفتن مچ دستش متوقفش کرد: «به حرفم گوش بده کیونگسو. میتونی داخل ماشین بخوابی.»

ابروهای کیونگسو با شک به هم نزدیک شدند: «کجا قراره بریم؟»

-وقتی برسیم می‌فهمی.

مرد قد بلند به سختی اطمینان‌بخش لبخند زد و انگشت‌هاش رو بین موهای همسرش به گردش درآورد: «بهم اعتماد کن کلوچه‌ گردویی من. می‌تونی توی ماشین بخوابی تا برسیم. فردا باید برگردی اداره و ممکنه دیر بشه.»

⌊ Enigma ⌉Where stories live. Discover now