روی کاناپه، مقابل تلویزیون خاموش نشسته بود و درحالیکه پشت خمیدهی گربهای که روی پاش چنباتمه زده بود رو نوازش میکرد، به پوشههای به هم ریختهی داخل مغزش نظم میداد. امشب با لیسا مانوبان و کیم تهیونگ توی کازینوی کیم ملاقات داشت اما برخلاف ملاقات سه نفرهی قبلیشون قرار نبود این ملاقات کاملا خصوصی باشه. بعد از ماجرای جاسوس و کشتهشدن مرد بلغاری هر سه فهمیده بودند ترکهایی روی اعتماد بینشون به وجود اومده که هر لحظه ممکنه شراکتشون رو به خطر بندازه به همین دلیل قطعا لیسا مانوبان بدون محافظ به این قرار ملاقات نمیاومد.از مکان قرار میتونست حدس بزنه کیم تهیونگ محافظکارتر از همهست؛ کازینو رو برای ملاقات امشبشون انتخاب کرده بود تا مطمئن بشه اگه درگیری احتمالیای بین اون و لیسا پیش اومد خودش کمتر از همه آسیب ببینه. به احتمال زیاد اینسو هم امشب به همراه لیسا توی جلسه شرکت میکرد و بهترین فرصت بود تا نفرت بکهیون نسبت بهش رو تحریک کنه. وقت زیادی تا نزدیکشدن به پایان شراکتشون باقی نمونده بود و باید بکهیون رو تحویل میداد اما خیلی زمان میبرد تا جسمش از اثر مواد پاک بشه.
کمکم هوش و حواس بکهیون داشت سر جاش برمیگشت و هشیار میشد اما هنوز راه زیادی تا برگشتن مغزش به دورهی قبل اعتیاد مونده بود. میفهمید نباید به راحتی اعتماد کنه اما مغزش انقدر پویا نبود که تشخیص بده چرا. میتونست حدس بزنه پرشفکری و عدم تمرکز داره و هر روز همهچیز براش گیجکنندهتر از قبل میشه. باید بهش دلایل محکمتری برای نفرت از اینسو میداد.
بکهیون شبیه مایع سیال غیرنیوتونی بود؛ اگه مطلبی با شدت و خشونت بهش گفته یا آموزش داده میشد با لجبازی مطلب رو پس میزد و شروع به دردسرسازی میکرد اما اگه همون موضوع به آرامی بهش توضیح داده میشد سریع میپذیرفت. زیادهروی جیهون توی آموزش تیراندازی مثال پررنگی بود که این مسئله رو ثابت میکرد. بذر نفرت از اینسو رو خیلی وقت پیش توی قلب بکهیون کاشته بود و حالا باید با حوصله این بذر رو پرورش میداد تا تبدیل به گیاه تنومند بشه.
با صدای بازشدن در اتاق بکهیون، از داخل صفحهی سیاه تلویزیون که تصویر بکهیون رو جلوی در اتاقش بازتاب میداد نیمنگاهی بهش انداخت. تظاهر کرد متوجه حضورش نشده. روی سر گربهی خاکستری که کمی پروارتر شده بود دست کشید و جیهون رو مخاطب قرار داد:
-مطمئن نیستم بتونم بیشتر از این برای زنده نگه داشتن این پسره اصرار کنم.
مابین کلماتی که از دهنش بیرون میاومد صدای خفهای از دمپایی بکهیون به گوش رسید. با اینکه پشتش به بکهیون بود اما از بازتاب تصویرش فهمید که وسط راه، قبل از رسیدن به پلهها متوقف شده.
-پروندهی قتل مرد بلغاری داره با جدیت دنبال میشه و زنده نگهداشتن بکهیون براشون خطر داره. اینسو هفتهی پیش ازم خواست بیسروصدا از شرش خلاص بشم اما برای بهدستآوردن اون آدرس بهش نیاز دارم. نمیتونم بذارم به همین سادگی بمیره.
YOU ARE READING
⌊ Enigma ⌉
Action❦→ E N I G M ᗩ ←❦ 🕯Cᴏᴜᴘʟᴇs: Cʜᴀɴʙᴀᴇᴋ/ Hᴜɴʜᴀɴ /Kaisoo 🕯Gᴇɴʀᴇ: Rᴏᴍᴀɴᴄᴇ | drαм | Myѕтerιoυѕ | Sмυт | angst وقتی به خونهی جدید اثاثکشی کردم، صاحبخونه میگفت خونهای که پنجرهی اتاقم رو به حیاطش باز میشه سالهاست که متروک و خالیه اما من نیمههای ش...