تنها موندن توی تاریکی ترسناک بود و جدایی دردآور. لوهان احاطه شده در تاریکی اتاق، تنها پشت پنجره ایستاده بود و زمانی که حرارت دیوارهی ماگ کف دستش رو گرم میکرد، به امشب فکر میکرد که باید برای دومین بار از مرد ویالونیست جدا میشد. اوضاع خطرناک شده بود. با وجود مامورهای پلیسی که از امروز صبح توی این آپارتمان رفت و آمد داشتند باید هر چه زودتر کارش رو به پایان میرسوند و زنده و سالم پیش آنیای عزیزش برمیگشت.
جرعهای از قهوهاش نوشید و حین مزهمزه کردن طعم تلخ و خالی از شکرش به پنجرهی بزرگ خونهی ویلایی خیره شد. پارک چانیول رو دید که روی صندلی آشپزخونه، پشت به پنجره نشسته بود. ازش ممنون بود. بهترین جا رو برای نشستن انتخاب کرده بود. ماگ رو روی حاشیهی پنجره گذاشت و روی زمین خم شد تا هاردکیس سیاهش رو باز کنه. دکمههای دو طرف هاردکیس رو همزمان فشار داد و به محض باز شدن درش، اسلحهی تکتیر به نمایش دراومد.
اسلحهی قویای بود. AWP جدا از بُرد قوی ، دقت زیادی روی هدف داشت و نسبت به سایر اسلحهها لگد کمتری میزد، به همین دلیل توی جنگ افغانستان و عراق توسط سربازهای آمریکایی استفاده میشد. لولهی صداخفهکن رو برداشت اما قبل از اینکه روی اسلحه نصبش کنه، صدای باز و بسته شدن در واحد همسایه بغلی به گوشش رسید. سهون از واحدش بیرون اومده بود.
اسلحه رو داخل کیس برگردوند و به سرعت خودش رو پشت در رسوند. وقتی در رو آهسته باز کرد و از شکاف بین در به بیرون چشم دوخت، سهون با یه کیسهی زباله در دست به انتهای پاگرد رسیده بود. آه کشید و در رو بست. انقدر فرصت نداشت تا برای آخرین بار سهون رو توی خواب ملاقات کنه و باید بعد از انجام کارش از اینجا میرفت.
زندگیش به منبع بیپایان غم متصل شده بود. دیگه حتی اشکی هم برای ریختن نداشت، فقط میدونست از درون رنج میکشه و هیچ راهی برای بروز دادنش نداره. گاهی به سرش میزد در واحد سهون رو باز کنه و توی آغوشش بپره. سرش رو توی گردن مرد فرو کنه و بدون هیچ حرفی انقدر اشک بریزه تا سبک بشه اما چنین چیزی حتی از رفتنش به کرهی ماه هم غیرممکنتر بود.
وقتی صدای کشیده شدن دمپایی سهون رو روی پله شنید، در رو به باریکی یک تار مو باز کرد و سعی کرد، بدون دیده شدن صورت و چشمهاش، صورت سهون رو ببینه. دم عمیق گرفت تا شاید بوی عطر سهون به مشامش برسه اما خیلی زود به خاطر آورد مردی که اینجاست حتی به اندازهی اصلاح صورت و موهاش به خودش زحمت نمیده. با ورود سهون به واحدش و بسته شدن در، لوهان آهکشان در رو بست و جسمی که انگار خالی از روح بود رو سمت صندلی بادی کشوند. چند دقیقه پیش تمام وسایلش رو داخل ماشین برگردونده بود و خونه رو کاملا از آثار وجودش پاکسازی کرد. همه چیز رو برده بود جز شیشهی خالی عطر و هارکیس اسلحهاش.
YOU ARE READING
⌊ Enigma ⌉
Action❦→ E N I G M ᗩ ←❦ 🕯Cᴏᴜᴘʟᴇs: Cʜᴀɴʙᴀᴇᴋ/ Hᴜɴʜᴀɴ /Kaisoo 🕯Gᴇɴʀᴇ: Rᴏᴍᴀɴᴄᴇ | drαм | Myѕтerιoυѕ | Sмυт | angst وقتی به خونهی جدید اثاثکشی کردم، صاحبخونه میگفت خونهای که پنجرهی اتاقم رو به حیاطش باز میشه سالهاست که متروک و خالیه اما من نیمههای ش...