My boy friend?(3)

3K 461 192
                                    

یه هفته ای ازون موضوع میگذشت،درسا خیلی بین رابطه من و ته فاصله مینداخت البته من هراز گاهی از تهیونگ کمک میگرفتم

کوک:سلام ددی

کوک:خوبی

کوک:امروز کلاست ساعت چنده؟

رفتم تو گپ و کمی با بچه های گپ حرف زدم،که دیدم ته جواب داده

تهیونگ:سلام کوک

تهیونگ:اصلا حالم خوب نیست

تهیونگ:کلاس ندارم

کوک:چی شده؟

تهیونگ:سهون یادته؟باهاش حرف زدی!

کوک:اره

تهیونگ:اون یه بیماری داشت که دکترا گفتن اگه دوباره بیهوش شه وقتی بیدار شه حافظشو از دست میده و احتمالشم هست که بیدار نشه و الان سهون بیهوشه 😭😭😭😭😭😭

کوک:نههههههه نگووووووو

کوک:سهونننننن هیونگگگگگگ

یجورایی برای خود سهون هیونگ ناراحت نشدم،برای این ناراحت بودم که تهیونگ اونو خیلی دوست داره اما الان اگه چیزیش بشه حتما تهیونگ تا چند وقت باهام حرف نمیزنه

تهیونگ:براش دعا کن کوک

کوک:چشم

تهیونگ:مرسی💔

کوک:نشکنه ددییییی

تهیونگ:تا وقتی اون خوب نشه من قلبم شکستس

کوک:پس من چی که تو قلبتم؟

تهیونگ:😔💔

با این ایموجیا قلبم وایساد...یعنی اون قلبشه و من نیستم؟

کوک:هیونگ ناراحت نباش حالش خوب میشه

تهیونگ:امیدوارم،انقد گریه کردم سرم درد گرفت

دیگه داشتم ازون پسره بدم میومد،اخه اینقد سهونو دوست داشت؟حتی مثل همیشه بهم نگفت که نگم هیونگ...اصلا توجه نکرد

کوک:گریه نکن هیونگ

تهیونگ:ببخشید کوک حالم خوب نیست بعدا حرف میزنیم

کوک:باشه هیونگ به خودت فشار نیار

قلبم درد گرفته بود...حس بدی داشتم...نباید طوری رفتار میکردم که حسودیم شده...باید خودمو به اون سهونه نزدیک تر میکردم شاید یکم تهیونگ بیشتر دوسم داشته باشه

بدون اینکه بدونم قطره اشکی از چشمام پایین ریخت...سریع پاکش کردم و رفتم پ و سهون

کوک:سلام هیونگ

کوک:خبرو از تهیونگ شنیدم

کوک:خواهش میکنم وقتی گوشیتو چک کردی جوابمو بده

.

.

.

.

My Turn! [VKOOK] Where stories live. Discover now