New Boy Friend (42)

1.5K 208 88
                                    

‍42

اونروز نارا از اتاقش بیرون نیومد اما تونستم رازیش کنم کمی غذا بخوره

من و تهیونگم رفتارمون تغییری نکرده بود هرچند هرازگاهی سوال میپرسید که من میگفتم دیگه کافیه

تگوک نباید از چیزی خبردار بشه

شب بعداز شام تگوک زود خوابید چون مدرسه داشت و ناراهم که اونجور که متوجه شدم خواب بود

تهیونگم به اتاقش رفت

منن بعداز جمع و جور کردن ظرف و ظروف به اتاقم رفتم

بلایی که سر نارا اومد دقیقا عین بلایی بود که سر من اومد با این تفاوت که من خانوادم نابودم کردن ولی اون بخاطر خانوادش خودشو نابود کرد... من حبس شدم اما اون خودشو حبس کرد

تصمیم گرفتم به به کیهیون پیام بدم

تصمیم گرفتم به به کیهیون پیام بدم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

دلم برای دوتاشون میسوخت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

دلم برای دوتاشون میسوخت..
نارا نمیتونست درک کنه کیهیونم نمیتونست وانمود کنه...

.
.
.

~نارا~

هضم اینهمه اتفاق توی یه دوروز خیلی برام سخت بود..

بدبخت تراز منم وجود داره؟

من باید بعد از 13سال بفهمم پدرم کیم تهیونگه؟

همش تقصیر ددیه...

بدنم خشک شده بود
بزور بلند شدم و اماده شدم و کیفمم برداشتمو رفتم که صبحانه بخورم و برن مدرسه

چون واقعا حوصله توضیح برای کسیرو نداشتم

ددی و تهیونگ و تگوک توی آشپزخونه بودن ولی حرفی نمیزدن

همه داشتن صبحانه میخوردن

منم بدون حرفی دوتا نون تست برداشتم و یکم از مربایی که جلوی ددی بود رو روی نون زدم و اونیکی نونو روش گذاشتم و کیفمو درست کردم و سمت در رفتم

+وایسا برسونمت

هه باشه حتما

چیزی نگفتم و رفتم بیرون و در رو محکم بستم

تا وقتی که به مدرسه رسیدم فقط فکر میکردم.. به اینکه چرا انقد بدبختم؟

رفتم تو مدرسه.. به بچه های دیگه حسودیم میشد.. خانوادشون مثل من نبود.. پدرشون آدم کثیفی نبود

داشت دوباره بغضم می‌گرفت

رفتم تو کلاس و سرجام نشستم

کیهیون صدام کرد ولی برام مهم نبود.. دیگه هیچی مهم نبود

-نارا لنتی جواب بده

~کیهیون فقط خفه شو من با تو لنتی هیچ حرفی ندارم
داد زدم

کیهیون لنتی ازت متنفرم

میتونم بگم کل کلاس سمتم برگشتن

سرمو رو میز گذاشتم و بی صدا اشک ریختم

چند دقیقه بعد معلم اومد

هیچی از درسای اون زنگ نفهمیدم

زنگ تفریح کیهیون هرچی سعی کرد باهام حرف بزنه نذاشتم

توی خلوت ترین قسمت مدرسه نشستم و شروع کردم گریه

×هی نارا

سرمو بالا اوردم و با دیدن جانگ مین پوزخندی زدم
بایدم بیاد سراغم.. الان که حتی اون لنتی ردم کرده

×دیدی گفتم کیهیون لیاقتتو نداره؟

~چی میخوای

×نارا چرا نمیفهمی دوست دارم؟ میدونستی هربار که ردم میکنی من تا چندروز حالم خرابه؟

~الان میخوای که بگم باشه ما باهم قرار بزاریم ؟

×نارا باور کن من عاشقتم و این هوس نی..

~باشه

×چی باشه؟

~قرار بزاریم

×جدی میگی؟؟؟

~اره

شاید اینجوری از فکر اون کیهیون لجن درام

🐰🐯🐰🐯🐰🐯🐰🐯🐰🐯🐰🐯

🐰🐯🐰🐯🐰🐯🐰🐯🐰🐯🐰🐯

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

اینم جانگ مین 😀

پارت کوتاهی بود ولی اینو فعلا داشته باشین تا من این چندتا امتحان مزخرفمو بدم 😁

My Turn! [VKOOK] Where stories live. Discover now