freedom(64)

1.4K 180 176
                                    

‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍-پدر باید باهاتون حرف بزنم

=میتونی همینجا بگی

-نه باید خصوصی صحبت کنیم

~اینجا حرف خصوصی نداریم پسرم بگو

-اما..

~بگو

-هیچی پشیمون شدم

~گفتم بگو
با چشم غره مامان سرجام وایسادم

-میخوام ازتون یه اجازه ای بگیرم

=اجازه برای؟

-برای.. ازدواج

~چی؟؟؟؟؟

=ازدواج؟؟؟ تو هنوز 15سالتم نشده

-میدونم.. ولی واقعا باید اینکارو بکنم وگرنه یه نفر که خیلی برام مهمه تو دردسر میفته

~همینو کم داشتیم.. سوهیان خودت خفش میکنی یا خودم حالیش کنم؟

=پسرم فعلا برو تو اتاقت

-چشم

رفتم تو اتاقم و روی تخت نشستم

اگه قبول نکنن نارا واقعا چیکار میخواد بکنه؟ میفرستنش پرورشگاه

چشمامو بستمو سعی کردم کمی ذهنمو ازش دور کنم

~پس مسخره بازیه جدیدت اینه؟

اصلا متوجه اومدن مامان نشده بودم

-مامان ما از هم جدا میشیم.. لطفا اجازه بدین.. اون باید مادرشو ببینه

~دیدن مادرش به تو مربوط نیست احمق

-اما ماما..

با سیلی که تو صورتم خورد حرفم نصفه موند

~نمیدونم چرا همون موقع که باردار بودم از بین نبردمت حروم زاده.. اگه مرده بودی الان تو روم وای نمیسادی بخاطر یه دختر هرزه

-مامان اخه..

~یه کلمه دیگه حرف بزن تا کاری کنم تا اخر عمرت نتونی یه کلمه حرف بزنی

.
.
.

"نارا ببخشید ولی من نمیتونم درخواستتو قبول کنم

'کیهیون خواهش میکنم.. لطفا

" باور کن دست من نیست

لعنت به این زندگی

دوروز دیگه قراره حکم ددی اجرا شه

اوپاها خیلی سخت کردن که بفهمونن کار ددی نبوده ولی هیچکس قبول نمیکنه

بی تی اس کلی سر این قضیه هیت خورد و این مطمئناً اوپاهارو ناراحت میکنه

من حدود 5روزه خونه یونگی هیونگم.. وقتی حالم میگیره اون من رو میبره پیش بقیه اوپاها حتی یه بارم چندتا از اوپاهای اکسو منو بردن پیک نیک

My Turn! [VKOOK] Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz