کافه خلوتی بود ولی خیلی مدرن بود
تهیونگو دیدم که ته کافه نشسته بود ولیتنها؟
+هیونگ اون ته نیس؟
به جایی که اشاره کردم نگاه کرد
~اوه اره خودشه..شاید دوستش رفته دسشویی
رفتیم سمتش و روی رویروش نشستیم
~سلام
+سلام
-سلام~دوستت کجاس؟
-اول باید یه چیزایی روشن شه
چرا حس خوبی اصلا ندارم؟
+چ..چی روشن شه؟
لبخندی زد..دستای ته داشت میلرزید؟
-لطفا تا اخر بهم گوش بدین..تهیونگی درکار نیست..تهیونگ همون که دنبالشین منم
چی؟اگه دارم خواب میبینم پس چرا قلبم درد میکنه؟چرا نمیتونم نفس بکشم؟
-کوک منو ببخش من نمیخواستم این اتفاقا بیفته..باید زودتر میگفتم ولی نتونستم..من دوستت دارم نمیخواستم از دستت بدم
~دهنتو ببند
با داد بک هیونگ لرزش بدنم بیشتر شدتهیونگ من همین تهیونگ بوده؟یعنی من این مدت پیش تهیونگ خودم بودم؟
پیش یه عوضی؟من قول دادم اونو ببینم میکشمش اما میتونم؟اون بازم بهم دروغ گفت-کوک باور کن من خیلی دوستت دارم اونموقع من یه پسر بچه ۱۷ساله هیچی نمیفهمی..
با صدای سیلی که تو گوش ته خورد اشکم سرازیر شدمن چرا انقد خنگم؟صدای بم..لبخند مستطیلی..ویژگیای ظاهری که می یونگ راجبشون همیشه میگفت..وقتی راجب تهیونگ گفتم و اون مکث و استرس...
قلبم درد میکنه...سرم گیج میره..
+تهیونگ..ازت..متنفرم
صدام بیشتر مثل زمزمه بود-کوک التماست میکنم منو ببخش..اون تهیونگ قدیمی مرده من عوض شدم
~فقط خفه شو عوضی
و بک هیونگ دستمو کشید و بلندم کرد ولی..من چرا انقد وزنم زیاد شده
-تروخدا صبرکنین
~صداتو ببر
هیونگ من رو دنبال خودش کشید و از کافه بیرون برد
دنیا چرا انقد با من لجه؟نکنه تو زندگی قبلیم قاتلی چیزی بودم
ببین کوک چیز خیلی بدی نیست فقط این همون تهیونگه+هیونگ..چیزی نشده..که
~احمق چجوری هنوزم میگی چیزی نشده
در رو باز کرد و من رو نشود توی ماشین
+هیونگ..اون فقط..بخواطر علاقش نگفت
~تو الان میخوای بگی مشکلی با این قضیه نداری؟
YOU ARE READING
My Turn! [VKOOK]
Fanfictionدوتا دوست مجازی که کم کم عاشق هم میشن با یه اتفاق کات میکنن و دیگه خبری از هم ندارن و زندگی یکی ازونا تباه میشه.. چی میشه اگه در آینده اونا عضو گروه معروف بی تی اس شن و بعد ازینکه دوباره به هم حس پیدا کردن بفهمن همون آدمان؟ _تو همونی؟تو همون عوضی...