My Turn! [VKOOK]

Finish (7)

اون اخرین روز ازادیه من بود
مامانم منو تو اتاقم زندانی کرد و فقط بهم اب و غذا میداد و خوشبختانه اتاقم دسشویی داشت
گوشیمو کل وسایل الکتریکی رو ازم گرفتن

پدر و مادرم باهام خیلی سرد بودن...پدرم که باهام حرف نمیزد
برای مدرسه رفتنم معلم خصوصی که دوست بابام بود رو میاوردن خونه و در حضور خودشون بهم درس میداد

اونا داشتن واقعا زیاده روی میکردن...گناه من اونقدر نا بخشودنی نبود..درسته که پسرارو دوست دارم ولی این دلیل نمیشه که اینجوری طرد شم

زندگی برام خیلی سخت بود..شبا انقدر گریه میکردم که خوابم میبرد و شب کابوس میدیدم

یه هفته کامل اجازه ندادن از اتاقم خارج شم...

میخواستم خودکشی کنم ولی میدونستم که نجات پیدا میکنم و بدبخت تر از این میشم

بعد از یک هفته بهم گفتند که میتونم فقط با حضور اونا یک روز در هفته در ماشین بیرون رو نگاه کنم

مامانم خودش برام لباس میخرید و چون از خونه بیرون نمیرفتم جز یک جفت کفش چیز دیگه ای نیاز نداشتم

خیلی پشیمون بودم...بخواطر یه عوضی که دلمو شکوند زندگیم به فنا رفت
میتونستم درد زندانی و طرد شدنو به تنهایی تحمل کنم اما قلب شکستمو نه

اگه یه روز از عمرمم مونده باشه اون تهیونگو میکشم

یعنی تهیونگ اصلا به این فکر کرد که من چرا یهو غیب شدم؟یا اصلا براش مهم بودم؟معلومه که نه...

کاشکی میشد اون رزیه هرزرو از بین ببرم

یچیزی خیلی اذیتم میکرد اونم این بود که منم دقیقا همین کارو با سهون کردم...زمین گرده!

۳سال بعد...

_اقای دکتر هرکاری بگین برای سلامتیش انجام میدیم فقط لطفا نجاتش بدید

+پسرتون به مدت زیادی مبتلا بوده و الان بیماریش خیلی حاده...خیلی عجیبه که تا الان خودکشی نکرده و این آسیب های کوچیک عادیه

_من امسال اون رو به مدرسه فرستادم اما تاثیری نداشت

+اون نمیتونه آسیب سه ساله رو توی چند هفته یا چند ماه از بین ببره مگر اینکه اتفاق واقعا عالی باشه

کم کم اشکاش شروع به پایین اومدن کرد
_دکتر فکر کنین پسر خودتونه...من سعی کردم هرکاری که باعث بهبوده انجام بدم...گوشیه مدل بالا خریدم..مجوز هر کاری رو دادم و با چند دختر اشنا کردم که شاید اونا باعث شادیش شن اما فایده نداشت.اون حتی دیگه با دوستای بچگیشم حرف نمیزنه

+خانوم جئون من واقعا متاسفم اما شما زندگیه این بچرو تباه کردین...جرمش چی بوده؟دزدی؟قتل؟تجاوز؟چی بوده که اینکارو باهاش کردین؟