~ببینیم آقای جئون دست پختشون چجوریه
=مامان ددی کوک خیلی خوب غذا درست میکنه
پوزخند میونگ از بین رفت و با تعجب به دخترش نگاه کرد
~ددی؟؟
=اوهوم
-عام.. چون نارا دختر جونگ کوک اونو ددی صدا میزد تگوکم عادت کرد
~ولی این اصلا خوب نیست.. بگو آجوشی
اههه من من چقد پیرمم؟؟؟
+بزارین راحت باشه
~نه این بی ادبیه
-بزار هرجور دوس داره صداش بزنه که عیبی داره؟
چیزی نگفت و مشغول کشیدن غذاش شد
برای دخترشم گذاشت و شروع به خوردن کرد
~دستپختت بد نیست
هه شات آپ بچ اوکی؟
+ممنون
و شروع کردم به خوردن~فقط یه مسئله هست.. خدمتکار نباید سر میز با ما بشینه
چی؟ همینو کم داشتیم
-آه میونگا بیخیال
~من اینجوری نمیتونم غذا بخورم
+باشه
بشقابمو برداشتمو رفتم سمت اتاقممیونگا چرا هرچی میگذره بچ تر میشی؟
غذامو تو اتاق خوردم و بیرون رفتم و ظرفارو توی سینک گذاشتم
~غذای ماهم تموم شده میتونی برشون داری
بلند شد و با افاده رفت تو پذیرایی
لووووسسسس
ظرفای اونارم تو سینک گذاشتم و شروع کردم به شستنشون
نمیدونم جدیدا چرا انقد زود کمردرد میگیرم.. نکنه دیسک کمر گرفتم
ظرفارو داشتم میچیدم سرجاشون که میونگ اومد
به افاده دسشو گذاشت روی اپن و یکم با حالت چندشی خم شد و یدونه بشقابو دستش گرفت و بو کرد
و بعد لبخندی زد و صاف ایساد
و تق.. بشقاب رو ول کرد روی زمین و خورد شد
+چرا اینکارو کردین؟
~دلم خواست
یکم بهن نزدیک شد و حالت تحریک کننده ای گفت
~مشکلی داری.. ددی؟
عقب رفتم+فک کنم به اندازه نشسته بودم.. شما برین استراحت کنین
~عام باشه
و دستشو روی سینم کشید و رفتمیونگ چرا همچین میکنی؟ عقلتو از دست دادی هرزه؟ فک کنم مغزتو بجای کونت به فاک میدن
.
.
.
×کار خوبی کردی امروز.. اون کیهیونم دیگه جرعت نکرد نزدیک شه
![](https://img.wattpad.com/cover/216038031-288-k342451.jpg)
YOU ARE READING
My Turn! [VKOOK]
Fanfictionدوتا دوست مجازی که کم کم عاشق هم میشن با یه اتفاق کات میکنن و دیگه خبری از هم ندارن و زندگی یکی ازونا تباه میشه.. چی میشه اگه در آینده اونا عضو گروه معروف بی تی اس شن و بعد ازینکه دوباره به هم حس پیدا کردن بفهمن همون آدمان؟ _تو همونی؟تو همون عوضی...