bet (25)

1.8K 276 130
                                    

رفتیم جلو و روبه روشون ایستادیم..تهیونگ با پدرش دست داد و با مادرش سلام کرد..چه سرد

+سلام من جئون جونگ کوکم

=سلام..اطلاع داریم

ایشششش چه رسمی

~بهتره بریم خونه

و پدرش سرشو تکون داد و اون دوتا از حلو رفتیم و تهیونگم با چهره گرفته و غمگین پشت سرشون ..منم پشت سر تهیونگ رفتم

+تهیونگ خوبی؟
آروم جوری که فقط تهیونگ بشنوه گفتم

-اوهوم

اونها سمت یه ماشین اخرین مدل رفتن..واااااووو چه ماشینی..البته از رئیس شرکت گلودیا کمترازینم انتظار نمیره

چمدونارو تهیونگ تو جعبه گذاشت وسوار شدیم ولی از جو سرد ماشین حس میکردم الانه که یخ بزنم..گااادد

دگو خیلی کوچیکتراز سئول بود برای همین خداروشکر زود رسیدیم..ساختمونای اون منطقه که خونه تهیونگ بود انقد شیک بود که با سئول رقابت میکرد

تو ماشین هیچکس هیچی نگفت..تمام مسیر سر تهیونگ پایین بود و فکر میکرد..حس بدی داشتم

.
.
.
.

~تهیونگ~

استرس تمام وجودمو گرفته بود..یعنی اون چی میتونه باشه؟چرا باید کوکی باهام بیاد؟

کاش میشد همین الان بمیرم

بلاخره به جهنم رسیدیم..

کوکی خیلی معذب بود ولی من خودم نمیتونستم از استرس تکون بخورم..ازینکه نمیدونم خیلی میترسم

از ماشین پیاده شدیم و پشت سر مادرم داخل رفتیم

.
.
.

~جئون اتاق تو کنار اتاق تهیونگه..میتونی بری

مگه من خدمتکارم که اینجور حرف میزنه؟

فقط تعظیم کردم و چمدونمو برداشتم..تهیونگ هم چمدونش رو برداشت و رفت سمت راه پله..منم دنبالش رفتم

وقتی ازشون دور شدیم یکم سرعتمو بیشتر کردم که به تهیونگ برسم

+تهیونگ حالت خوبه؟

-آره فقط خستم

+چرا انقد سرد برخورد میکنن

-اخلاقشونه

+ببین من میدونم حالت خوب نیست

-خودت به زودی میفهمی

+الان بگو؟

-کوک تروخدا الان حرف نزنیم

دیگه چیزی نگفتیم

اتاقمو نشون داد و خودش رفت تو اتاق کناری

واو اتاقی که بهم دادن خیلی بزرگ بود

در اتاق رو بستم و پشتش نشستم..چرا آروم نیستم؟

My Turn! [VKOOK] Where stories live. Discover now