My Life (10)

2.6K 392 79
                                    

بازم سکوت کردم..سکوت بهتره

صداش هی داشت بالا میرفت و اینبار جوری داد زد که بدنم لرزید

-مگه روانی هستی جونگکوک؟

دیگه صبرم تموم شد

+آره روانیم..هم اتاقیه تو یه روانیه که قرار بود تو تیمارستان بستریش کنن و هنوزم یه دیوونس فهمیدی؟راحت شدی؟

نفهمیدم کی گریم گرفت..تهیونگ میلرزید و چشماش درشت شده بود..بایدم تعجب کنه..کسی که تو این یه ماه پیشش میخوابیده و باهاش صمیمی شده بود یه دیوونس که حکمش مرگه

یهو در باز شد و دیدم جیمین با چشمای نگران وارد شد

=چیشده؟چرا داد میز..کوک داری گریه میکنی؟

اومد طرفم که بلند شدم و رفتم تو دسشویی

~تهیونگ~

نميتونم حس اون موقمو درك كنم...درد؟ترس؟استرس؟واقعا چم شده بود؟جونگكوك من ديوونه نبود..اون اشتباه میکنه مگه نه؟نکنه الان تو حموم دوباره کاری کنه

استرسم داشت بیشتر میشد که صدای جیمین منو از فکر دراورد

=ته اون چش شد؟چیکارش کردی؟

ترس رو میشد از تو چشماش خوند اما ترس اون با ترس اون فرق داشت

-هیونگ..من کاری نکردم

واقعا نکردم؟

=بهم دروغ نگو...بگو چيكارش كردي

اون فكر كرده من باهاش چيكار كردم؟

-من كاري نكردم فقط...

نزاشت حرفمو بزنم كه داد زد

=از جلو چشمام گم شو تهيوووونگ

چيزي نگفتم و بلند شدم و رفتم به سمت سالن

تحليل اون حرفا برام خيلي سخت بود...هنوز نتونستم حرفاي رمزيش با بكهيونو درك كنم اينم اضافه شد...گاااااد من ميخوام بدونم چي شده..کوکی دیوونه نبود

رفتم پایین که دیدم بچه ها رو مبلا نشستن و بهم زل زدن

جین:تو و کوک دعوا کردین؟

ته:یجورایی

نامجون:چرا؟چیشده؟چرا رنگت اینجوری پریده ته؟

ته:هیچی هیونگ

نمیخواستم ادامه بدم برای همین رفتم تو آشپزخونه و یکم آب خوردم..کوکیه من حالش خوبه؟برم بالا جیمین هیونگ منو میکشه..اما من که کاری نکردم.کردم؟

چشمامو بستم و یه نفس عمیق کشیدم و دوباره چشمامو باز کردمو رفتم تو پذیرایی

کوک و جیمین داشتن میومدن پایین..کوکم رنگش پریده بود..نکنه کاری کرده باشه با خودش؟

My Turn! [VKOOK] Where stories live. Discover now