ساعت شیش شده...پوووووففف چقد طول کشید
خودمو روی تخت پرت کردم و یکم چشمامو بستم...گوشیمو از جیبم دراوردم و رفتم تلکوک:سلااااممممم
کوک:من برگشتممممممم
کوک:دلم برای ددیم تنگ شدهههه
کوک:ددی بیااااااخب انگار فعلا جواب نمیده
پسر خالم سوهیون اومد تو اتاق:کوک میای فیلم ببینیم؟یه فیلم جدید باحال پیدا کردم گذاشتم که باهم ببینیممنم که فعلا کاری ندارم تهیونگم که فکر نکنم به این زودیا آن شه
کوک:اره فکر خوبیه هیونگ
خوراکیارو که خریده بودیم برداشتم و بالشتا رو مرتب کردم و برقو خاموش کردم و اونم فلش رو به تی وی وصل کرد و فیلم شروع شد
فیلم نقش آب...به نظر قشنگ میومد
یکم که گذشت گوشیم صدا داد:هیونگ ببخشید باید حتما جواب بدم
اونم به علامت اینکه مشکلی نیست سر تکون دادتهیونگ:سلام کوکی
تهیونگ:چطوری پسر؟
تهیونگ:وسایلو خریدی؟دل اون برام تنگ نشده؟؟؟چرا جواب اون پیام نداد؟
کوک:خوبم
کوک:دارم با سوهیون هیونگ یه فیلم قشنگ میبینم
کوک:اره همرو گرفتم از فردا شروع میکنم به کشیدن بعد عکسشو میفرستم *-*تهیونگ:موفق باشی داداش کوچولو
داداش کوچولو؟؟؟این دیگه چی بود؟؟؟من بیبیشمممم
کوک:داداش کوچولو؟
تهیونگ:کوکی یه خبر خوب دارم *-*
تهیونگ:انقد خوشحالم که دارم میمیرم ^•^نمیدونم چرا یه حس گندی بهم دست داد
کوک:بگو ددی
سوهیون:کوکی کارت تموم نشد؟
کوک:الان تموم میشه هیونگ..این خیلی مهمه
تهیونگ:با رزی رل زدمممممم😍😍😍😍😍😍😂😂😂😂😂
همین جمله کافی بود که دستم بی حس بشه و نتونم هیچی بگم...فقط امیدم به اون ایموجیای خنده بود...اون شوخی کرده بود نه؟
کوک:شوخی میکنی نه؟
تهیونگ:نه کاملا جدیم تازه قراره همدیگرم ببینیم😍
کل بدنم بی حس بود...حس میکردم قلبمم توان تپیدن نداره...خون تو رگام جریان نداره و چشمام هیچ جارو نمیبینه
تهیونگ:خوشحال نشدی؟
بزور سعی کردم خودمو کنترل کنم و دستامو حرکت بدم
کوک:خوشبخت شین
تهیونگ:کوک چرا سرد شدی
کوک:به نظرت چه دلیلی داره
تهیونگ:نمیدونم
بغضم هی بزرگتر میشد و گلومو به درد میاورد
گوشیمو تو جیبم گذاشتم و از تخت بلند شدم:هیونگ من برم دسشویی تو نگاه کن
سوهیونم سرشو تکون داد و من سریع رفتم تو دسشویی
گوشیمو دراوردم...پاهام میلرزید و نمیتونستم بایستم...کل بدنم میلرزید...حس میکردم این یه خوابه...تهیونگ با رزیه
![](https://img.wattpad.com/cover/216038031-288-k342451.jpg)
YOU ARE READING
My Turn! [VKOOK]
Fanfictionدوتا دوست مجازی که کم کم عاشق هم میشن با یه اتفاق کات میکنن و دیگه خبری از هم ندارن و زندگی یکی ازونا تباه میشه.. چی میشه اگه در آینده اونا عضو گروه معروف بی تی اس شن و بعد ازینکه دوباره به هم حس پیدا کردن بفهمن همون آدمان؟ _تو همونی؟تو همون عوضی...