Courage of truth (21)

2.1K 313 239
                                    

+ته چرا انقد گرفته ای؟؟

-هیچی نیست فقط دلم برای مادرم تنگ شده

+به زودی میبینیش

چیزی نگفت و دراز کشید

+ته

-هوم؟

+حوصلم سررفته..بیا یه کار جدید کنیم

-کوک میدونی که من منحرفم

+خب منم همینو میخوام ددی

-هنوز خیلی زوده

+نیست

-کوک تو میدونی چقد درد داره؟

+خب اونش با من

-من نمیخوام تو اذیت شی..تو هنوز ۱۸ سالتم نشده

+که چی؟؟من الان حوصلم سررفته

-مگه بازیه؟

+رابطه ماهم بازیه

دوتامون به سقف زل زده بودیم و این حرفارو میزدیم

-حتی با یاداوری اینکه یه روزی قراره اون اتفاق بیفته سیخ میشم

+خب پس تمومش کن

-من خستم..شب بخیر

پشتشو بهم کرد..منم پامو انداختم روی پهلوش

+خیلی بدی

-هرچی..شب بخیر

پووووف انگار نمیخواد..باید از راه دیگه رازیش کنم..الان بدجور حس اینکار هس

شونشو گرفتم و محکم برگردوندم و بعدش روی شکمش نشستم

+من این اجازه رو همیشه بهت نمیدم جناب کیم

-پوووف کوک چرا انقد گیر میدی

+بهت بد نمیگذره کیم

-کوک نمیخوای تمومش کن..

نزاشتم ادامه حرفشو بزنه و لبمو محکم رو لبش کوبیدم و شروع کردم با زبونم لباشو مزه کردن ولی اون هیچ حرکتی نمیکرد..دوست نداشت؟

لبشو گاز گرفتم و اصلا انتظار نداشتم که هولم بده..تهیونگ الان منو هول داد؟؟

-کوک وقتی میگم حوصله ندارم یعنی ولم کن

و بعد هولم داد سمت دیگه ولی از شانس بدم اونقد بد هول داد که از تخت افتادم پایین

درد شدیدی کمر و بازوم پیچید ..‌ با صدای افتادنم تهیونگ از تخت پایین تومد و بت نگرانی کنارم نشست

-کوک خوبی؟ببخشید نمیخواستم اینجور شه..کوک؟

بغض گلومو گرفته بود..لعنت بهت کوک..

با اینکه کمرم خیلی درد میکرد بلند شدم و نشستم روی تخت

کیم ته..سیریسلی؟؟باشه

*تهیونگ*

واقعا بعد از افتادن کوک حس گندی داشتم ولی نباید سر به سرم میذاشت

My Turn! [VKOOK] Место, где живут истории. Откройте их для себя