+ته چرا انقد گرفته ای؟؟
-هیچی نیست فقط دلم برای مادرم تنگ شده
+به زودی میبینیش
چیزی نگفت و دراز کشید
+ته
-هوم؟
+حوصلم سررفته..بیا یه کار جدید کنیم
-کوک میدونی که من منحرفم
+خب منم همینو میخوام ددی
-هنوز خیلی زوده
+نیست
-کوک تو میدونی چقد درد داره؟
+خب اونش با من
-من نمیخوام تو اذیت شی..تو هنوز ۱۸ سالتم نشده
+که چی؟؟من الان حوصلم سررفته
-مگه بازیه؟
+رابطه ماهم بازیه
دوتامون به سقف زل زده بودیم و این حرفارو میزدیم
-حتی با یاداوری اینکه یه روزی قراره اون اتفاق بیفته سیخ میشم
+خب پس تمومش کن
-من خستم..شب بخیر
پشتشو بهم کرد..منم پامو انداختم روی پهلوش
+خیلی بدی
-هرچی..شب بخیر
پووووف انگار نمیخواد..باید از راه دیگه رازیش کنم..الان بدجور حس اینکار هس
شونشو گرفتم و محکم برگردوندم و بعدش روی شکمش نشستم
+من این اجازه رو همیشه بهت نمیدم جناب کیم
-پوووف کوک چرا انقد گیر میدی
+بهت بد نمیگذره کیم
-کوک نمیخوای تمومش کن..
نزاشتم ادامه حرفشو بزنه و لبمو محکم رو لبش کوبیدم و شروع کردم با زبونم لباشو مزه کردن ولی اون هیچ حرکتی نمیکرد..دوست نداشت؟
لبشو گاز گرفتم و اصلا انتظار نداشتم که هولم بده..تهیونگ الان منو هول داد؟؟
-کوک وقتی میگم حوصله ندارم یعنی ولم کن
و بعد هولم داد سمت دیگه ولی از شانس بدم اونقد بد هول داد که از تخت افتادم پایین
درد شدیدی کمر و بازوم پیچید .. با صدای افتادنم تهیونگ از تخت پایین تومد و بت نگرانی کنارم نشست
-کوک خوبی؟ببخشید نمیخواستم اینجور شه..کوک؟
بغض گلومو گرفته بود..لعنت بهت کوک..
با اینکه کمرم خیلی درد میکرد بلند شدم و نشستم روی تخت
کیم ته..سیریسلی؟؟باشه
*تهیونگ*
واقعا بعد از افتادن کوک حس گندی داشتم ولی نباید سر به سرم میذاشت
YOU ARE READING
My Turn! [VKOOK]
Fanfictionدوتا دوست مجازی که کم کم عاشق هم میشن با یه اتفاق کات میکنن و دیگه خبری از هم ندارن و زندگی یکی ازونا تباه میشه.. چی میشه اگه در آینده اونا عضو گروه معروف بی تی اس شن و بعد ازینکه دوباره به هم حس پیدا کردن بفهمن همون آدمان؟ _تو همونی؟تو همون عوضی...