Mystery(36)

1.5K 229 98
                                    

‍تگوکو بعد از مدرسه بردم شهربازی و تا وقتی که خوابش برد تو شهر چرخوندم.. نمیخوام دلتنگ باشه..

گذاشتمش ردی تختشو و پتورو روش کشیدم و رفتم تو اتاق خودم.. چقدر سکوته.. نمیتونم نبود نارا رو تحمل کنم...

مسخرس بگم دلم برای تهیونگم تنگ شده؟ رابطه من و تهیونگ کم ولی عالی بود.. عکس چه کوتاه چه طولانی قشنگه و جدا شدنش دردناک...

دوس دارم خودمو خالی کنم اما چجوری؟
هیونگ! مطمئنم اون هیچی رو به کسی نمیگه.. باید باهاش حرف بزنم

.
.
.

+چرا ناراحتی؟

بهش نگاه کردم..

-دلم برای ددیم تنگ شده.. اون الان تنهاس

+تو باید الان لذت ببری از سفرت

-کیهیون.. از وقتی اومدم اینجا خیلی دلتنگم..

+دلتنگ ددی؟

-اون که اره ولی.. دوستم

+اگه دلت تنگ شده چرا باهاش حرف نمیزنی؟

-نمیدونم کجاس

+پوففف نظری ندارم

-کیهیون

+بله

-تاحالا عاشق شدی؟
دیگه نمیتونم سنگینیه قلبمو تحمل کنم

+آره

-الانم عاشقشی؟

+فک کنم
تو دلم عروسی بود

-بهش گفتی؟

+نه.. اون مثل من نیست

-یعنی چی؟

+نارا شاید تد نتونی متوجهش بشی

-بهم بگو

+چرا این سوالارو پرسیدی

-میخوام راجب تو بدونم

+ولی من اینو نمیتونم بگم

-کیهیون.. راستش من..

=کیهیون برو تو اتاقت میخوام بخوابم
آخخخخ این بچ باز اومد

+باشه.. شب بخیر نارا

-شب بخیر

.
.
.

+پس راسته

-خجالت داره.. تو بازم کارتو درست انجام ندادی.. کار به این آسونی رو نتونستی انجام بدی

+من چه میدونستم آخه؟

-خودت باید درستش کنی تا کسی متوجه نشده

+چجوری اخه

-کافیه یه هرزه باشه تا همه چیز تموم شه

+نه با مرگم تموم نمیشه

-دهنتو ببند و بجاش یه غلطی کن

.
.
.
.

+خدافظ ددی کوک
و بوسی کوچولویی رو لپم گذاشت و رفت تو مدرسه

My Turn! [VKOOK] Where stories live. Discover now