believe me(60)

1.2K 180 179
                                    

‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍*باید با ما بیاین

+اتفاقی افتاده؟

*توی اداره پلیس مشخص میشه

چی مشخص بشه آخه.. من که کاری نکردم

نکنه.. توطئه..

+فک کنم اشتباه گرفتین

*نه کاملا درسته

+میشه حداقل بگین به چه جرمی دارین منو میبرین؟

~ددی کیه؟؟
صدای داد نارا اومد

+من میتونم با دخترم صحبت کنم بعد بریم؟

*دخترتون باید بیاد همین دم در

+پوف باشه.. نارا بیا یه لحظه

~بله ددی.. پلیسسسس؟؟؟؟؟؟؟

*سلام خانوم جوان

~امرتون؟

+ببین نارا.. من باید برم فعلا.. زود برمیگردم.. به هرکدوم از اعضا دلت خواست زنگ بزن بگو به تهیونگ خبر بدن خب؟

~چشم ددی

*دیگه باید بریم

+باشه

.
.
.
.

~الو هوسوک اوپا.. نارا هستم

"سلام نارا خوبی؟ چیزی شده؟

~میشه گوشیو بدین به بابام؟

" بابات که امروز با ما نیومد

~تهیونگ رو میگم

"تو.. به ته.. گفتی بابا؟؟؟

~اره حالا میشه سریع تر بدی بهش کار واجبی دارم

" باشه.. تهیووونگ نارا باهات کار داره

چند ثانیه بعد صدای تهیونگ رو شنیدم

" سلام.. چيزی شده نارا؟

~پلیسا اومدن ددی رو بردن

"چی؟؟؟ جونگ کوکو بردن؟؟ چرا؟؟

~نمیدونم گفت بهت خبر بدم.. بابایی من تنها میترسم

نارا نمیدونست با گفتن اون کلمه چه حسی به تهیونگ دست داد.. عذاب وجدان.. عشق.. غم.. شادی.. یه حس خیلی عجیب بود.. شاید بشه گفت احساس پدرانه

" ناراحت نباش میام دنبالت باهم میریم اداره پلیس. آماده شو

~باشه

.
.
.

*پس نمیخوای خودت اعتراف کنی؟

+به چی اعتراف کنم آخه؟ من هیچکاری نکردم

‌*خیلی جالبه که جون انسان ها انقد برات بی ارزشه که حتی مسئولیتشو قبول نمیکنی

+من چیکار جون آدما دارم اخه

*ما همه جیزو میدونیم

+به منم بگین بدونم

*جئون تا کی میخوای انکار کنی؟

My Turn! [VKOOK] Where stories live. Discover now