35
زود ازم جدا شد.. چرا انقد دل تنم این لبا بودم؟
چیزی نگفتم و سریع رفتم تو اتاقم..
بغضم ترکید و زدم زیر گریه.. لنتی من دلم برات تنگ شده میفهمی؟؟؟ چرا دلتنگ ترم میکنی ؟
من نمیتونم بگم اونم و رابطمو باهات ادامه بدم.. یه رابطه جدید شروع نکن کیم
از تمام زنا و دخترای احمق بدم میاد... نه همه نه.. نارا و تگوک فرق دارن..نارا دخترمه
انقد گریه کردم تا خوابم برد
.
.
.+دخترم حواست به خودت باشه واینکه تنها جایی نرو و هرجا میخوای بری با کیهیون برو گوشیتم همیشه دردسترس باشه خو؟
~چشممممم
همون موقع یهو تهیونگ اومد
-داری میری؟؟
~بله.. من دیگه داره دیرم میشه خدافظ
-خدافظ.. اگه چیزی خواستی بهم پیام بده
~چشم اوپا
نارا با خودش کنار اومده بود که ضایع بازی در نیاره+خدافظ عزیزم
بغلش کردم و چندبار بوسیدمش اونم محکم بغلم کردارم جدا شد و دست تکون داد و رفت
نارا دیشب با تگوک خدافظی کرد و تگوک خیلی ناراحت شدنمیخواستم با تهیونگ زیاد حرف بزنم اما نمیخواستمم ضایع بازی درارم
+قربان شما فردا صب عازم سفر هستید درسته؟
-
تعظیم کردم و رفتم تو آشپزخونه.. کارای همیشگی.. صبحانه رو اماده کردم و گذاشتم رو میز و رفتم سراغ ناهار.. واقعا انقد کار میکردم شبا با درد میخوابیدم
.
.
.
.موهای تگوکو بافتم و روی تخت درازش کردم
+امشب چه داستانی برات بخونم؟
=عام فروزن چطوره؟
+عالیه.. خب یکی بود یکی نبود....
هیچوقت تا اخر گوشش نمیداد و وقتی السا قصرشو میساخت اون میخوابیدالسا قصر خودشو ساخت.. همه بهش گفتن هیولا اما اون هیولا نبود..
منم هرزه نبودم.. عاشق بودم..از روی تخت تگوک بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم و در رو آروم بستم
خیلی خستم.. صبحم باید 5 بیدار شم
رفتم تو اتاقم و خودمو رو تخت انداختم
.
.
.شاید وقتی تهیونگ بره بتونم یکم بیشتر استراحت کنم.. کمرم واقعا اوضاش داغون شده بود
-جونگ کوک برام یه لیوان دیگه قهوه میاری؟
+چشم
ماگ بی تی اسشو برداشتم و براش بازم قهوه ریختم
![](https://img.wattpad.com/cover/216038031-288-k342451.jpg)
YOU ARE READING
My Turn! [VKOOK]
Fanfictionدوتا دوست مجازی که کم کم عاشق هم میشن با یه اتفاق کات میکنن و دیگه خبری از هم ندارن و زندگی یکی ازونا تباه میشه.. چی میشه اگه در آینده اونا عضو گروه معروف بی تی اس شن و بعد ازینکه دوباره به هم حس پیدا کردن بفهمن همون آدمان؟ _تو همونی؟تو همون عوضی...