BTS? (9)

2.9K 391 145
                                    

تو این هشت ماه خانوادم سعی میکردن باهام گرم بگیرن اما من همیشه برای فرار از اون جهنم که سعی در بهشت کردن داشتن
البته من جاییم نداشتم...
بلاخره این هشت ماه تموم شد و من قراره امروز برم به خوابگاه...از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم پس تنها کاری که میکردم انداختن خط های جدید روی دستم بود...مردم تو غمشون اینکارو میکنن اما من خوشحالی و غم هردو رو اینجور بروز میدادم...یجورایی هیجانم اینجوری کنترل میشد

خوشبختانه هوا سرد بود و نیاز نبود آستین کوتاه بپوشم که باز غرغرای مامانو تحمل کنم

زیاد نمیخواستم با خودم چیز ببرم...فقط چنددست لباس مناسب با یه سری چیزای ضروری و شخصی که کلا یه کوله و یه ساک شد

خوشبختانه جهشی خوندم و دیگه نیاز نبود به مدرسه برم
.
.
.
.

بلاخره رسیدیم
از ماشین پیاده شدم و کیف و ساکمو برداشتم و به بابا گفتم نیاز نیست بیاد تو...بودن اون حالمو بد میکرد و من نمیخواستم ازین به بعد رو با بدبختی زندگی کنم

وقتی پامو داخل ساختمون بزرگ گذاشتم تصمیم گرفتم تمام دردامو همینجا دفن کنم و ازین به بعد آزاد زندگی کنم...یه لبخند زدم و جلو تر رفتم

نمیدونستم باید دقیقا کجا برم...اونجا کلی مأمور بود پس پیش یکیشون رفتم و پرسیدم که کجا باید برم و اون وقتی فهمید عضو بنگتنم کلی ذوق کرد و گفت به اتاق ۱۲۵ طبقه اوله برم

به سمت اسانسور رفتم و خداروشکر همون طبقه بود پس سریع داخل رفتم و دکمه رو زدم

کیف و ساکم سنگین بودن یا من جون نداشتم بگیرمشون؟

رسیدم طبقه اول و به اتاقی که گفت رفتم...گلمو صاف کردم و در رو باز کردم که با ۴تا پسر که با هشت ماه پیش خیلی تفاوت داشتن روبه رو شدم

با تردید سلامی کردم و داشتم داخل میرفتم که نمیدونم چی شد حس کردم با زمین یکی شدم و وقتی به خودم اومدم متوجه شدم دوتا پسر روم افتادن و من تقریبا پرس شدم

دوتا دیگه از پسرا که تو اتاق بودن سمتمون اومدن سمتمون

اون دوتا پسر که روم افتاده بودن بلند شدن...یکیشون عضرخواهی کرد اما اونیکی انگار نه انگار چیزی شده...دست اونیکیو گرفت و کشید دنبال خودش که میرفت پیش بقیه

اون دوتا پسر که اومده بودن سمتم کمکم کردن بلند شم...یکیشون که نامجون که البته الان رپمانستر بودلیدرمون بود و اونیکی رو نمیدونستم

اونیکی اومد لباسامو تکوند و با چشمای نگران پرسید:

-حالت خوبه کوکی؟

کوکی؟من که جونگکوکم چرا میگه کوکی..تصمیم گرفتم فقط سر تکون بدم

نامجونم رفت پیش بقیه اونیکیم اشاره کرد که بریم

My Turn! [VKOOK] Where stories live. Discover now