Punishment (38)

1.8K 225 304
                                    

‍‍‍‍‍‍‍‍‍بدنم مثل بید میلرزید.. تهیونگ خیلی ترسناک شده بود

-جئون بلایی سرت میارم کخ بفهمی تجاوز به دختر کیم تهیونگ یعنی چی

+من..من اینکارو.. نکردم

با سیلی که خوردم ناخواسته اسکم سرازیر شد..

نه بخواطر اینکه سیلی خوردم.. بخواطر اینکه تهیونگ منو باور نداره..

دستمو گرفت و کشید

+من اینکارو نکردم ولم کن
صدامو بالاتر بردم

-خفه شو

منو سمت اتاقش برد و روی تخت  پرت کرد و از اتاق بیرون رفت و در رو قفل کرد

من کاری نکرده بودم.. تگوک این جواب محبتام بود؟

بعد از چند دقیقه تهیونگ اومد تو اتاق و دررو قفل کرد

-من به روش خودم تنبیه میکنم..همون بلایی که سر دخترم اوردی سرت میارم

نه نه نهههههه

+نه تهیونگ باور من کاری نکردم من..

-گفتم خفه شو عوضی

و بعد بدون اینکه فرصت کاری رو بده شلوارمو دراورد

.
.
.

حالم اصلا خوب نبود... قلبم بدجوری شکسته بود.. از اتوبوس پیاده شدم و بدون توجه به حرفای اخر مدیر سمت خونه قدم زدم...

من قرار بود فردا برگردم اما اونقد شکسته شده بودم که نمیتونستم اونجا باشم برای همین با سال اولا برگشتم..

میخواستم خودمو توی بغل ددی بندازم و گریه کنم..

دوس داشتم پیاده... تنها قدم بزنم ولی وسایلم زیاد بود برای همین تاکسی گرفتم و آدرس خونه کیم رو گفتم..

حدودا 10دقیقه بعد رسیدم و پیاده شدم

داخل ساختمان رفتم و سوار اسانسور شدم و طبقه 7 رو زدم

اونقدر حالم گرفته بود که حتی یادم رفته بود آرایش کنم...

از آسانسور بیرون اومدم و ازونجا که کلید داشتم داخل رفتم..

~ددی
بلند گفتم ولی صدایی نیومد

سکوت بود اما یجوراییم سکوت نبود.. صدای گریه؟؟؟

رفتم توی پذیرایی که تگوکو دیدم که داره گریه میکنه

دویدم سمتش و بغلش کردم
~چی شده تگوک؟؟؟

=هق.. اونی..هق...نمیدونم داره... هق.. چی میش.. هق.. ه.. مامانم گفت.. یه چیزی به.. بابام.. هق... بگم..بابا منو بیشتر.. هق دوست داره. . منم.. هق.. گفتم

~مامانت گفت تو به بابات چی بگی ؟

=اینکه.. عمو.. هق.. اذیتم کرده و.. هق.. تجاوز..کرده

My Turn! [VKOOK] Where stories live. Discover now