he's just tired (63)

1.3K 167 188
                                    

‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍با صدای گوشیم از خوب پریدم..

من توی خیابونم؟

هوا تقریبا تاریک شده بود

یونگی اوپا بود داشت زنگ میزد
سریع جواب دادم

~الو اوپا

+نارا.. چیشده ؟

با یادآوری اتفاقات امروز دوباره بغض کردم

~تهیونگ منو.. منو بیرون کرد

+اینو تو پیامم گفتی.. دلیلش؟؟؟

~گفت نمیخواد قاتل بچش تو خونش باشه

+الان کجایی؟

~کنار زندان ها روی پله یه خونه ای نشستم

+همونجا صبر کن خودمو سریع میرسونم

~هیونگ.. ددی گفت شماره بکهیون اوپارو ازت بگیرم که..

+خدافظ
و تماس قط شد

خسته شده بودم.. کاش هیچوقت از بوسان نیومده بودیم سئول

حدودا نیم ساعت بعد یونگی هیونگ با یه            اومد

سمتم دوید و جلوم زانو زد و دستمو گرفت

+حالت خوبه؟

~آره اوپا

+پاشو بریم

~نه اوپا زحمت نمیدم فقط شماره بکهیون اوپا رو بده

+اولا بکهیون میخواد برات چیکار کنه؟ اون که تو خوابگاهه نکنه میخوای بری خوابگاهشون.. دوما هیچوقت رو حرف مین یونگی حرف نزن بچه

~ممنون اوپا

بلند شد و سمت ماشینش رفت منم سریع بلند شدم و دنبالش رفتم

سوار ماشینش شد منم در جلو رو باز کردم بشینم
+برو عقب بشین

یکم خجالت کشیدم و عقب نشستم

.
.
.

*فلش بک*

"به کمکتون نیاز دارم

'چی شده؟

" نارا ممکنه بهتون زنگ بزنه که بیاد پیشتون.. لطفا قبولش کنین و باهاش مهربون باشین

' چرا بیاد پیش ما؟؟مگه خونه نیست؟

"میفهمین.. ازتون خواهش میکنم

*پایان فلش بک*

+خونه من مثل خونه تهیونگ بزرگ نیست پس شبا رو کاناپه میخوابی

~چشم

روی کاناپه نشستمو کیفو روی زمین گذاشتم

+صبحانه رو خودت باید آماده کنی  چون من دیر بیدار میشم و از ناهار و شامم ایراد نگیر چون من حوصله ندارم هرروز بشینم غذا درست کنم

My Turn! [VKOOK] Where stories live. Discover now