Seven (58)

1.3K 185 87
                                    

‍‍-زودتر باید یکاری کنیم.. لعنت بهششش.. چرا ولش نمیکنه؟ زندگیش مهم نبود؟ شغلش؟ آبروش؟ کلشو بخواطر اون پسره هرزه به باد داد

+پدر.. خواهش میکنم بیخیالشون شو.. به اندازه کافی گند زدیم تو زندگیشون

-ولی هنوز دوتاشون هیچ مشکلی براشون پیش نیومده

+الان میخواین چیکار کنیم ها؟؟ نکنه میخواین پاشم برم دوتاشونو بکشم؟

-دختر خنگ.. به این فک کن که بجز اون هرزه چی برای کیم خیلی مهمه؟

+پدر میشه انقد نگی هرزه؟ اون هرزه نیست.. جونگ کوک هرزه نیست
آخر جملشو داد زد

پیر مرد خندید و آروم آروم به دخترش نزدیک شد

-تو خودت که شبانه روز بهش میگفتی!؟

+خودت مجبورم کردی

-تو هنوزم دوسش داری؟

سرشو انداخت پایین و جوابی نداد

-خیلی اسکلی اگه یکم به مادرت رفته بودی الان همه چیز درست بود

+منو به یه هرزه برای خوش گذرونیه دوستات تبدیل کردی دیگه چیکار کنم؟؟

-اون قلب لعنتیتو از بین ببر.. احساساتتو بکش.. خالا بیخیال تو آدم بشو نیستی.. بگو اون کیم احمق چه چیزی براش از همه مهم تر؟

+جونگ کوک

-بجز اون

+فک کنم.. تگوک

-خوبه

+ولی پدر.. ما تگوکو ازش گرفتیم ولی باز پسره رو ول نکرد

-چون خیالش راحته تگوک پیش توعه و حالش خوبه و نفس میکشه.. اگه نفس نکشه.. تهیونگ حاضره هرجور شده انتقام بگیره..

+چی؟ پدر دیوونه شدی؟؟ میخوای.. میخوای تگوک منو.. دخترمو بکشی؟؟

-صبر داشته باش دخترم.. اون جانگ مین ولگرد کجاس ؟

+مدرسش هنوز

-راستی گفتی دختره دیگه مدرسه نمیره؟

+نه به لطف آقاپسرت نمیره

.
.
.

-نه نههه اون بی گناهه
دستاشو گرفته بودن و اونقد جون نداشت که خودشو آزاد کنه

اون طناب دور گردن جونگ کوک مثل طنابی دور گردن خودش بد

حس خفگی داشت

-جونگ کوووووک.. التماس میکنم ولش کنین

جونگ کوک با اون صورت خونی و لبای کبود لبخند خسته ای زد

+دوستت دارم
آروم گفت ولی تهیونگ شنید.. خودشم نمیدونست چجوری ولی مهم نبود

دوباره شروع به داد زدن کرد
-منم دوستت دارممم نمیزارم بلایی سرت بیاد

My Turn! [VKOOK] Where stories live. Discover now