Where I go?(62)

1.1K 169 125
                                    

‍‍‍‍‍‍‍‍‍ غذاهایی که تهیونگ درست کرده بود رو روی میز گذاشتم که بخورم

با صدای در فهمیدم تهیونگ بلاخره برگشته خونه

بیخیال پشت میز نشستم و میخواستم شروع کنم که صدام زد

-نارا.. نارا کجایی؟

~توی آشپزخونم

اومد تو آشپزخونه و با قیافه ای بدون احساس بهم نگاه کرد

~چیزی شده؟

-بعد ازین که غذاتو خوردی وسایلتو جمع کن و از خونم برو بیرون

~چ.. چی؟؟

-همون که شنیدی.. حالا غذاتو سریع تر بخور برو

برگشت که از آشپزخونه بیرون بره که سمتش دویدم و لباسشو گرفت

~تهیونگ.. من بچتم.. نمیخوای قبول کنی؟؟

-نیستی.. تو بچه قاتل دخترمی

~توهم.. باور کردی ددیم قاتله؟

-میخوای با وجود این همه مدرک باور نکنم؟

دستم که هنوز لباسشو گرفته بود مشت کردم

کم کم داشتم میفهمیدم بدتراز ایناهم ممکنه به سرم بیاد

دیگه غرورمو کنار گذاشتم و گذاشتم بغضم بشکنه

~من.. من جاییو ندارم.. کجا برم آخه

-اینش دیگه مشکل توعه.. من نمیخوام دختر قاتل بچم تو خونم زندگی کنه
گریم شدن گرفت

~باشه.. باشه میرم.. فقط یکم بهم وقت بده که راهی پیدا کنم که.. که برم پیش.. مامانم

-تا یه ساعت دیگه وقت داری بری
هیچ حسی توی چهرش نبود

شاید اینم یه کابوسه

~ددی چندوقت دیگه میاد بیرون.. بعد میبینی که چیکارت میکنه

-اره جنازش میاد.. چرا نمیخوای قبول کنی که تا چندروز دیگه اعدام میشه؟

با اخرین قدرتی که داشتم به شکم و سینه تهیونگ مشت زدم و ضجه زدم

-خفه شو عوضی.. خفه شو.. ازت متنفرم.. از خودم متنفرم که یه زمانی دوستت داشتم.. تف توی ذاتت عوضی

از خودش جدام کرد و با همون بی احساسی رفت توی اتاقم

خودمو رها کردم و افتادم زمین

-خدایا من چیکار باید بکنم.. خدا جون کمکم کن.. من هیچکیو ندارم

دستمو روی دهنم گذاشتم و سعی کردم هق هقامو خفه کنم

به سختی با کمک دیوار بلند شدم و سمت اتاقم رفتم

دیگه حتی نمیخواستم غذاهم بخورم

چند دست لباس و وسایل ضروریمو توی کولم گذاشتم چون نمیتونم فعلا همشونو ببرم

پولایی که پس انداز کرده بودمو توی کیف پولم گذاشتم

My Turn! [VKOOK] Where stories live. Discover now