Meeting(61)

1.1K 166 98
                                    

‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍باورم نمیشد..

باورم نمیشد اون کسی که دارن طناب رو دور گردنش میندازن ددیه منه

چقد یه دختر میتونه بدبخت باشه؟ من فقط 14سالمه

بعد از خوندن دوباره حکم بلاخره اون لحظه مرگ بار رسید

تنها صدایی که توی اون فضا پیچیده بود صدای ضجه هام بود

~عوضیاااا ولش کنیننن اون هیچ کاری نکردهههه

پوزخند تهیونگ قلبمو خورد تر کرد.. اگه جلومو نگرفته بودن همونجا تیکه تیکش میکردم

~تهیونگگگگ ازت متنفرممممم

-دختره ی بیچاره.. از اولشم نباید سمت من و زندگیم میومدین

و شروع کرد به خندیدن

الان تنها صدای سالن صدای قهقهه های تهیونگ و ضجه هام بود

-نفر بعدی تو هستی جئون نارا

خندش قط شد و سمت ددی برگشت

سالن سکوت بود

فقط.. فقط.. میتونستم صدای ضربان قلب ددی رو بشنوم

~ددییییییی

بهم لبخند بیجونی زد
+نا.. را.. نجات..م..ب..د..

حتی نتونست حرفشو تموم کنه که سه پایه از زیر پاش کشیده شد و صدای ضربان قلب قط شد

هیچکس نمیتونست اون لحظه حسمو درک کنه.. فقط میخواستم به عقب برگردم.. میخواستم حداقل دوباره بغلش کنم.. میخواستم دوباره لبخند خوشگلشو بیینم.. میخوام غیرتی شدنشو ببینم..

~ددی منم با خودت ببر التماست میکنم.. من هیچکسو جر تو ندارم

صدام دیگه بالا نمیومد

دور و برمو نگاه کردم هیچ کس جز من و تهیونگ نبود

~حالم ازت.. بهم میخوره آشغال

پوزخند زد و یه خنجر از جیبش درآورد و سمت ددی رفت

سعی کردم برم سمتش اما دیدم دستام به زمین بسته شده (مثل وقتی که هانس السا رو بسته بود)

اون خنجر رو محکم توی سینه ددی فرو کرد و شروع کرد به قهقهه زدن

-از اولش باید میکشتمت جئون

~لعنتیییی بیا منم بکششش.. میگم بیا منم بکشششش

-نه تو فعلا باید زجر بکشی دختر کوچولوی بیچارم

یهو متوجه صدای آشنایی شدم

=بابا.. بابا.. چرا عمو کوک اینجوری شده؟

~ت..گوک؟

-نارا بیدار شو.. نارا خوبی؟ بیدار شو

به سختی چشمامو باز کردم و بهش خیره شدم

My Turn! [VKOOK] Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin