Father (41)

1.5K 228 169
                                    


‍~چیزی میخواین بهم بگین ؟

+نه فقط گفتیم بیای تو هال تو اتاق نپوسی

-چرا بهش نمیگی؟اون باید بدونه

+تو خودت هنوز همه چیزو نمیدونی پس دهنتو ببند

نارا با شوک بهمون نگاه کرد

~از چشم قربان شد دهنتو ببند؟!

-میدونی چرا نارا؟

+من و تهیونگ قراره باهم راحت با..

-اون دوس پسرمه

چشمای نارا انقد گشاد شد که میترسم یهو از حدقه بیرون بزنه

+وای چرا چرت میگی تهیونگ؟

-جونگ کوک تا کی باید ندونه؟ تگوکم باید بدونه..

~چیو باید بدونم؟اینجا چخبره؟

+هیچ خبری نیست یه سوتفاهمه

-هیچم یه سوتفاهم نیست جونگ کوک

~وای دیگه بگین چی شده سکتم دادین

-من و جونگ کوک باهم بودیم

~چرا داری چرت و پرت میگی؟ داری میگی.. ددی من.. گیه؟

+آه نه نارا تهیونگ تو اشتباه گرفتی

نارا با بغض داد زد
~ددی خفه شد..

- گی بودن اون چه مشکلی داره؟ تو حتی میدونستی که پدر واقعیت نیست پس دیگه مشکل چیه

~من.. من... فک نمیکردم پدرم... یه آدم کثیف باشه که... حتی به هم جنسش رحم..

-خفه شو نارا

بغضم گرفته بود..
درد داشت شنیدن این حرفا از دخترم..

~باشه من خفه میشم... ولی بقيه کثافت کاریارو لو بده کیم

-اولا اینکه درست حرف بزن... من حداقل 18سال ازت بزرگترم و ددیت هم همینطور و ابن طرز حرف زدن اصلا درست نیست خانم جئون

~نه به من نگو جئون.. اصلا اون پدر واقعیه من کجاس؟ من بابای خودمو میخوام نه یه کثافت

لبام قفل شده بود.. چرا نمیتونم حرف بزنم؟
زانوهام داشت شل میشد

-پدر لعنت شده تو همینجاس جئون نارا میفهمی؟ پدر اون فاکی نیست که فقط یه فاکر بدردنخوره.. پدر کسیه که تمام بدبختیا رو بجون میخره تا بچش درآرامش باشه

نارا بازم اشک ریخت.. نارا گریه نکن.. قلبمو درد میاره

~اون.. چرا بهم.. نگفته بود

-چون نمی‌خواست تو اینطور رفتاری کنی و من برای خودمم متاسفم که فکر کردم بزرگ شدی و دراین حد عاقل شدی

~من.. فقط.. من.. شرایط خوبی.. ندارم

-فکر کردی این ددیت که همیشه لبخند میزنه و سعی در خوشحالی و رفاه تو داره خیلی خوشحال و بدون دغدغس؟ نارا اون همین الانشم بخاطر تو کلی غرورشو شکسته.. و از هم مهمتر پیش من دوام اورده.. پیش خاطرات تلخش

My Turn! [VKOOK] Where stories live. Discover now