43. تردید

683 116 253
                                    


همهمه و شلوغی اطراف و سروصدای بچه های کوچیک که از دیدن اون همه وسیله بازی به وجد اومده بودن، نامجونی که چنین فضاهای شلوغی رو برنمی‌تابید، حسابی کلافه کرده بود و این رو از روی چین خوردگی بین دو ابروش هم کاملا میشد حدس زد.

البته شلوغی اونجا، چیز دور از ذهنی نبود، اون هم توی روزی مثل یکشنبه که بیشتر مردم تعطیل بودن و این چند ساعت رو زمان خوبی می‌دونستن برای وقت گذروندن با بچه ها و در کردن خستگی طول هفته‌شون.

مدیر بی حوصله چشمهاش رو به اطراف چرخوند ...

"آخه این دیگه چجور جاییه؟! واقعا مکان بهتری برای تخلیه انرژی وجود نداره؟ اصلا چرا من باید این‌همه آلودگی صوتی رو تحمل کنم؟!"

زیرلب غر زد و جین که نزدیکش ایستاده بود، همونطور که دست مینهو رو محکمتر میگرفت سرش رو برای نامجون تکون داد:

"چیزی گفتی؟"

لب های نامجون فورا به لبخندی مصنوعی کش اومدن و تا خواست جوابی بده، ترن هوایی به سرعت از کنارشون رد شد و صدای جیغ کسایی که سوارش بودن بلند تر از هر زمان دیگه‌ای به گوش رسید!

نامجون این بار از حرص داد زد: "هیچی گفتم اینجا خیلی هیجان‌انگیزه!"

مرد کوچیکتر با تعجب ابروهاش رو بالا داد: "باشه نامجون یواش تر هم میگفتی میشنیدم!"

"آخه اینجا هر چند لحظه یه بار یکی میترکه، منم گفتم پیشگیری کنم!"

لبخند محوی رو لبهای جین، بخاطر حرف مرد نشست.

مشخص بود که نامجون زیاد از اینجور جاها خوشش نمیاد چون از وقتی که به اینجا اومده بودن هیچ شوقی از خودش نشون نداده بود. نه حتی وقتی که مینهو سوار یکی از اون ماشین های شارژی شده و از شدت ذوق، کودکانه می‌خندید و نه حتی اون لحظه‌ای که موهای کم پشت و کوتاهش بخاطر سوار شدن روی تاب های فانتزی مخصوص بچه ها که مثل لاک‌پشت حرکت میکردن، توی هوا رفته بود!

می‌دونست که نامجون بچه ها رو خیلی دوست داره و این تقریبا بهش ثابت شده بود که آدم بی احساسی هم نیست و قطعا با دیدن ذوق بچه ها خوشحال میشه اما اینکه چرا از شهربازی خوشش نمیومد، سوال جالبی بود که بعدا باید ازش می‌پرسید.

با شنیدن صدای جیغ توده‌ای از مردم که سوار یکی از اون وسایل هیجان‌انگیز شده بودن، افکارش رو کنار زد و بهشون چشم دوخت.

اون وسیله، واقعا وسوسه‌انگیز بنظر می‌رسید و جین هم عاشق هیجان بود!

حالا مهم نبود اون دیدن یه فیلم ترسناک توی نصفه شب باشه یا سوار شدن یکی از وحشتناک ترین وسایل شهربازی! اگر توی سرش میوفتاد، دیگه نمی‌تونست خودش رو برای انجام دادنش متوقف کنه!

Before I Fall || Yoonmin ✔Where stories live. Discover now