3. صمیمیت از دست رفته

2K 269 23
                                    

چند روزی از مرگ استاد لی میگذشت ولی در تمام این مدت، جیمین نه تنها به هیچ کدوم از کلاس‌هاش نیومده بود، بلکه حتی توی سالن غذا خوری هم اثری ازش دیده نمیشد.

جونگکوک نمیدونست دقیقا چه خبره. تا به حال سابقه نداشت که جیمین خودش رو اینجوری از اون مخفی کنه.

اون دو دوست های قدیمی و صمیمی هم بودن که امسال از بدشانسی، حتی نتونسته بودن موقع انتخاب هم‌اتاقی ها باهم تو یه اتاق باشن. جیمین با کاپیتان تیم بسکتبال مدرسه که از قضا بزرگترین رقیب جونگکوک هم به حساب میومد، هم‌اتاق شده بود و جونگکوک هم با پسری به اسم "هیونسو".

اما چیزی که الان بزرگترین چالش بنظر میرسید، گرفتن خبر جیمین از هم‌اتاقی فعلیش بود. حقیقتا این میتونست یکی از سخت ترین کارهای زندگی جونگکوک باشه! چون مطمئن بود اون و دوست های بدتر از خودش، این‌بار هم مثل دفعه های قبل یجوری میچزوندنش اما خب حق انتخابی نداشت، بخاطر جیمین باید این کار رو میکرد.

نفس پر حرصش رو بیرون داد و ظرف غذاش رو کنار زد. دستهاش بی‌اختیار مشت شدن و با اخمی که عمیق تر میشد، به طرف هیون کی و همراه های همیشگیش که پشت میزی مشغول خندیدن بودن به راه افتاد.

با نزدیک شدنش همشون ساکت شدن و به سمتش برگشتن.

جونگکوک با لحنی طلبکارانه گفت: "جیمین کجاست؟ چه اتفاقی واسش افتاده؟ چرا هربار راجع بهش میپرسم جوابمو نمیدین؟ میترسین حرف بزنین؟!"

پسر ها یکم همدیگر رو نگاه کردن و بعد هیون کی کلافه گفت: "چند بار دیگه باید بهت بگیم که ما نمیدونیم؟ تو مثل اینکه دست بردار نیستی نه؟"

شین می که بغلش نشسته بود با تمسخر به جونگکوک نگاه کرد: "تو چجور دوستی هستی که یه هفته اس از حال رفیقت خبر نداری جئون جونگکوک؟"

پسرک مشت محکمش رو روی میزشون کوبید: "عوضی اون با شماها هم اتاقیه و الان یه هفته‌اس که پیداش نیست پس چه مرگتونه که نمیگید اون کجاست؟"

هیون کی پوزخندی زد و روشو به سمت دوستهاش کرد: "مثل اینکه این احمق بدجوری تنش میخاره بچه ها!"

از جاش بلند شد و اومد نزدیک جونگکوک ایستاد: "یه بار دیگه صداتو برای من بلند کن تا منم بهت نشون بدم!"

جونگکوک دندونهاش رو روی هم فشار داد اما این نتونست چیزی از خشمش کم کنه. بی‌اختیار دستش رو بالا اورد و با تمام قدرت مشت محکمی به صورت هیون کی زد، طوری که پسر هیکلی‌تر روی زمین پرت شد. جونگکوک با حرص خودش رو روی اون انداخت و مشت هاش رو یکی پس از دیگری بهش کوبید. این بین هم بچه هایی که اونجا بودن سعی میکردن اون دو رو از هم جدا کنن اما کنترل جونگکوکی که از زمین و زمان خشم داشت و این پسر هم بهونه‌ی خالی کردن خشمش رو بهش داده بود، یکم زیادی سخت به نظر میومد.

Before I Fall || Yoonmin ✔Where stories live. Discover now