صدایی محو همچون دستی پر قدرت، اون رو از داخل تاریکی اون مکان بیرون کشید و به پارک جنگلی ای که درونش قرار داشت برگردوند. نفس زنان چشم هاش رو باز کرد و روی چهره متعجب مردی متوقف شد...مردی که کت بلند و کلاه فدوراش در هر نقطه از این دنیا، هویتش رو لو میدادن.
"بیدارت کردم؟"
...یونگی دستی به صورتش کشید و سرش رو تکون داد: "نه."
بازپرس بی حرف کنارش به درخت تکیه داد و به تصویر دریا چشم دوخت.
"ساعت چنده؟"
مرد بزرگتر بدون نگاه به ساعت مچی پنهان شده زیر آستین کتش پاسخ اون صدای خش دار رو داد: "نُه."
چشم های مرد موزیسین دوباره بهم رسیدن و سردردی که بابت این چرت کوتاه و ناکافی جای سرگیجه های پیشینش رو گرفته بود، اون رو دلتنگ قرص های همیشگیش کرد اما حیف که بستهشون رو به همراه نیاورده بود.
"آسپرین داری؟"
بازپرس نیم نگاهی به نیم رخش انداخت و از داخل جیبش بسته قرصی که به تازگی گرفته بود رو بیرون آورد. وقتی یونگی ایستگاه رو ترک میکرد، با وجود حرف ها و بحث هاشون اما خودش رو توی جایگاهی ندید که بتونه مرد رو با اون حال توی جاده ها رها کنه پس با کمی اختلاف زمانی، به دنبالش روونه شد و اون رو درحال گم شدن میون پیچ های اشتباه، از دست دادن کنترل فرمون و سرزنش شدن بابت عدم رعایت برخی قوانین، پیدا کرد.
میتونست قسم بخوره زنده موندن مرد تا الان چیزی جز یک معجزه نبوده و در تمام دو ساعتی که اینجا نشسته بود و خواب رفتنش رو نظاره گر میشد، چیزهای زیادی از ذهنش گذشتن.
مثلا حرف های عجیبی که چند روز پیش درمورد رابطه خودش و جیمین گفته بود یا تلاش ناامیدانهاش برای اثبات بی گناهیش در برابر اتهام های بازپرس. اون یه روان شناس نبود و هیچوقت علاقهای بهش نداشت اما با این حال وقتی یونگی رو میدید به گره های باز نشده زیادی میرسید که بعضا شاید از بدو تولدش همچنان گشوده نشده بودن. بهش حق میداد که احساس گمشدگی بکنه چون اون هیچوقت بجز از پشت ماسک ها، شناخته نشده بوده.
بسته قرص به سرعت از دستش گرفته شد و اون چشم از مردی که بدون توجه به بطری آب یکیشون رو روی زبونش میذاشت گرفت و به آب های دریای ژاپن دوخت. خاطرات خوبی از گم شدن در اونجا نداشت.
آهی کشید و از داخل کیسه خریدهاش ساندویچی خارج کرد: "باید گرسنه باشی."
یونگی نیم نگاهی بهش انداخت و بی حرف اون رو گرفت. درسته، گرسنه بود اما به حدی که حتی فکر به غذا هم حالش رو بد میکرد. افسوس که تناقض های زندگی گاه تبدیل به کلیشه های احمقانهای میشدن.
"تیم تجسس وارد عمل شده، نگران نباش پیداش میکنیم."
بازپرس همونطور که از ساندویچش میخورد گفت و یونگی با بی میلی گازی کوچیک به مال خودش زد: "خوبه."
![](https://img.wattpad.com/cover/213326483-288-k577701.jpg)
BẠN ĐANG ĐỌC
Before I Fall || Yoonmin ✔
Fanfiction"بخاطر تو، حتی به شیطان هم برای تولدی دوباره اعتماد میکنم..." -Genre: Mystery, Thriller, Romance, Angst -Couples: YoonMin, TaeKook, NamJin [کامل شده] قبل از شروع: *پارت ها طولانی هستند و داستان آروم پیش میره. دارای صحنات دلخراش و 🔞 By: Vida