25. نور های نئونی

775 125 17
                                    

نگاهش رو از کاکتوس کوچیک روی میز گرفت و به نامجون داد. مرد رو به روش کلافه و سردرگم بود و هر از گاهی از لیوان آب توی دستش میخورد. مدت زیادی نبود که نامجون رو میشناخت اما این رو میدونست که وقتی نگرانه باید حتما چیزی دم دست برای خوردن داشته باشه. و این اصلا عجیب نبود. چون نامجون این قدرت رو داشت که باعث شه حتی توی اولین روز دیدار هم خط به خطش رو حفظ بشی! درست همینقدر یک رو و صادق ... کاملا برعکس خودش ...

نامجون لیوان رو دوباره بالا آورد اما وقتی سریع روی میز برش گردوند، یونگی متوجه شد که لیوان بالاخره خالی شده و این یعنی ...

"متاسفم، یه لحظه حواسم پرت شد!"

و یونگی تموم تلاشش رو کرد که به روش نیاره "یه لحظه" ی اون، مساوی نیم ساعت زندگی خودش بوده!

لبخندی زد و گفت: "مشکلی نیست."

نامجون چیزی نگفت و اینبار نگاهش روی گلدون روی میز ثابت موند. ترسیده از اینکه نیم ساعت دیگه از زندگیش هم قربونی بشه گفت: "مشکلی پیش اومده آقای کیم؟"

نامجون نگاهش رو از گلدون گرفت و درحالی که به سمت یونگی برمیگشت، کمرش رو صاف کرد و با قفل کردن دستاش توی هم، رسما اعلام کرد که بالاخره آماده ی حرف زدنه.

"چیزی که میخوام بهت بگم شاید به نظرت پیچیده و غیر منطقی بیاد، اما قضیه مربوط به مرگ اون سه نفریه که توی این مدرسه مردن و خب ... خودت شاهد یکیشون بودی."

یونگی با یادآوری اون صحنه کمی به خودش لرزید اما بدون بروز دادن چیزی درحالی که اخم کمرنگی روی پیشونیش به چشم میخورد، با تکون دادن سرش خواستار ادامه ی حرف نامجون شد.

"ظاهرا پلیس مرگ اونارو قتل تشخیص داده! و حتی براش پرونده هم درست کردن که خب خیلیم عجیب نیست ولی به هر حال ... دیروز بازپرس پرونده اینجا اومد و بهم گفت که فکر میکنه اون سه نفر به قتل رسیدن!"

"چ ... چطور ممکنه؟ من خودم دیدم ..."

نتونست حرفش رو ادامه بده چون فهمید که اون شب اصلا شاهد "مردن" اون دختر نبوده، توی اون لحظه چراغ راهرو خاموش شده بود و این یعنی ...

"قضیه همینه! اون دو دانش آموز توی این مدرسه و جلوی چشم بقیه مردن و مرگ خانوم لی هم خودکشی بوده ... اما طبق گفته ی پزشکی قانونی آثاری که روی بدنشون به چشم میخورد از قتل خبر میداد ... حتی درمورد خانوم لی!"

"اما این دیوونگیه! چطور میتونه خودکشی رو قتل جلوه بده؟"

نامجون نگاه خسته اش رو به بیرون پنجره، جایی که حیاط به خوبی ازش پیدا بود داد. از اونجایی که امروز روز تعطیل آخر ماه بچه ها بود، هیچ دانش آموزی توی مدرسه و حیاط به چشم نمیخورد و این دل نامجون رو حتی از قبل هم سردتر میکرد.

Before I Fall || Yoonmin ✔Where stories live. Discover now