33. علامت خونین

799 137 100
                                    


درخت های بلند و خشکیده، مه غلیظ و سکوت مرگبار جنگل شب سایه ی ترس رو پشت پلک های جین و نامجون مینداخت و اون دو در حالی که در نزدیک ترین نقطه نسبت بهم دیگه قرار داشتن، به در آهنی و بلند تیمارستان چشم دوختن.

برای خودشون هم غیر قابل باور بود که چجوری تونستن از پس طی کردن اون مسیر سخت و وحشتناک و گذشتن از صدای شیهه های باد بربیان و حالا واقعا به اینجا برسن!

سرشون رو برگردوندن و به هم نگاه کردن ... نامجون به وضوح ترس رو توی چشمهای جین میدید و گرچه که خودش هم دست کمی از اون نداشت، اما سعی کرد لبخند دلگرم کننده ای بزنه که بیشتر به کج شدن لبهاش شبیه بود.

جین بی اختیار خودش رو به نامجون نزدیک تر کرد و یجورایی کاملا بهش چسبید ... نمیدونست چرا ولی براش نزدیکی به این مرد آرامش بخش بود و احساس میکرد وقتی پیش اونه دیگه خطری براش وجود نداره!

"خب ... در بزن دیگه!"

نامجون سرش رو تکون داد و به آرومی روی در آهنی کوبید.

جین هر لحظه منتظر گرگینه ای بود که یهویی از بالای در روشون بپره و تیکه پارشون کنه، یا صدای خنده ی جادوگری توی فضا بپیچه و بعد جفتشون رو سوار جاروش کنه و به شهر ناکجاآباد ببره اما به جای همه ی اینها نگهبان عبوسی که متاسفانه یه انسان عادی بود در رو باز کرد و سر تا پای جفتشون رو از نظر گذروند ...

"کاری داشتین؟"

نامجون سعی کرد ترس توی صداش رو پس بزنه و لحنش مثل همیشه محکم باشه: "سلام جناب ... من کیم نامجون هستم مدیر مدرسه ی شبانه روزی مرکزی سئول ..."

نگهبان با صدای خش دارش گفت: "همون مدرسه ی چند کیلومتر اونورتر؟!"

نامجون فورا تایید کرد و کارت شناساییشو به مرد نشون داد. نگهبان با شک نگاهش رو بین عکس نامجون و خودش گذروند و بعد از مطمئن شدن از اینکه دروغی در کار نیست، پرسید: "با کی کار دارین؟"

نامجون و جین به هم نگاه کردن. نامجون صداش رو صاف کرد: "با رئیس اینجا."

"وقت قبلی گرفتین؟!"

"نه! اما میخوایم همین الان ببینیمشون موضوع مهمیه."

نگهبان کمی من و من کرد و نگاهش به جین افتاد.

"این آقا کی هستن؟"

نامجون نامحسوس دست جین رو گرفت: "استاد ادبیات مدرسه هستن ..."

جین سرش رو تکون داد و زیرلب گفت: "خوشبختم ..."

نگهبان که همچنان بهشون مشکوک بود برخلاف خواسته اش در رو کمی باز تر کرد تا بتونن وارد بشن. جین که کاملا متوجه ی نگاه های وحشتناک اون مرد به خودش شده بود دست نامجون رو چسبید و همراهش داخل حیاط شد.

Before I Fall || Yoonmin ✔Where stories live. Discover now