29. بازپرس

740 142 60
                                    


به پشتی صندلی تکیه زد. به دیوار خاکستری رنگ رو به روش خیره شد. خاکستر سیگارش رو توی جاسیگاری ریخت و دوباره نزدیک لبش اورد اما قبل از اینکه ازش کام بگیره، پشیمون شد و دوباره سیگار رو نزدیک جاسیگاری برد.

عجیب بود که با وجود کم خوابی های پی در پی اش توی این چند روز، هنوز هم برای حل کردن این پرونده ی عجیب انرژی داشته و برای پیش بردنش اشتیاقی بزرگ توی وجودش میجوشید، گرچه که هرچی بیشتر پیش میرفت کمتر به نتیجه میرسید، اما همین جری ترش میکرد.

توی تموم این سالها پرونده ای نبود که از زیر دستش در بره. پرونده ای نبود که توش مضنونی وجود نداشته باشه و خودش هم به کسی شک نکنه اما این یکی ... نمیدونست دلیلش چی بود. این یکی انگار با همشون فرق داشت. این پرونده از اون پرونده های پیچیده بود و چیزی که پیچیده ترش میکرد این بود که هیچکدوم از اون شیش نفر مضنون نبودن ... نمیتونستن که باشن! اون به هیچکدومشون شک نداشت و این خیلی احمقانه بود.

اما اونها که قرار نبود چیزی بفهمن درسته؟ اون فقط مثل یه کارآگاه پلیس عمل میکرد، و کاری که کارآگاه خیلی خوب بلده شک کردن به آدمهاییه که با پرونده در ارتباطن. پس باید ازشون بازجویی میکرد ... حتی اگر هم شده صد بار، باید اونقدر به سوال و جواب کردن ادامه میداد تا بلکه یکیشون بلاخره از توی حرفهاش چیزی بگه که اون دنبالشه ... یه نشونه از یه چیزی که خودش هم نمیدونست چیه ...

با حس سوختن چیزی لای انگشتهاش از فکر بیرون اومد و نگاهش رو از دیوار خالی رو به روش گرفت. سیگار به فیلتر رسیده و دستش رو سوزونده بود. پوفی کشید و سیگار رو توی جاسیگاری پرت کرد که همون موقع در زده شد و یکی از افسر های آگاهی وارد شد و بعد از دادن سلام نظامی جلوتر اومد.

بازپرس دستهاش رو روی میز، توی هم قفل کرد و با حالت سوالی بهش نگاه کرد.

"چه خبر چانگ؟"

"قربان همونطور که دستور داده بودید تمام رفت و آمد های مین یونگی و پارک جیمین رو زیر نظر گرفتیم و ..."

"و چی؟"

چانگ صداش رو صاف کرد و ادامه داد: "توی این مدت مین یونگی بجز رفتن به کمپانی و خونه، مسیر دیگه ای رو طی نکرده و پارک جیمین هم بجز یک بار، دیگه از مدرسه بیرون نرفته قربان."

بازپرس یک تای ابروش رو بالا انداخت: "و اون یه بار کی بوده؟!"

"شب سال نو ... به خونه ی مین یونگی رفت و چند ساعتی اونجا موند و ... آها وقتی که از خونه بیرون اومد هم چند دقیقه ای جلوی در ورودی خونه ایستاده بود و با تلفن حرف میزد."

اخم های بازپرس درهم رفت ... اون بچه خونه ی مین یونگی چیکار داشت؟

"نفهمیدی با کی حرف میزد؟"

Before I Fall || Yoonmin ✔Where stories live. Discover now