9. دردسر

978 163 11
                                    

با صدای در از خواب لذت بخشی که نمیدونست کی سراغش اومده بود، پرید. همونطور که با دست چشم های خسته اش رو می مالید، به اون خرمگس معرکه که نمیذاشت لحظه ای هم آرامش داشته باشه اجازه ی ورود داد.

با باز شدن در، چهره ی منشی که در حال حاضر به نظرش نفرت انگیز ترین چهره ی جهان مینمود نمایان شد و بعد صدای لعنتیش بود که ازش موجود نفرت انگیز تری میساخت توی گوشش زنگ زد: "آقای کیم ساعت سه بعد از ظهره، اگر دیگه کاری ندارید من برم ..."

با تعجب گفت: "ساعت کاریت تا هشته اونوقت الان میخوای بری؟!"

این بار منشی با تعجب گفت: "آقای کیم انگار یادتون رفته خودتون گفتید امروز میتونم ساعت سه برم چون شب مهمونی دارید و باید براش تدارک ببینید!"

چشمهاش با یادآوری مهمونی تا آخرین حد ممکن باز شد. چطور تونسته بود همچین چیزی رو فراموش کنه؟! توی این مدت اینقدر سرش بخاطر فشن شو شلوغ بود که مجبور شد کار های مربوط به این مهمونی مهم رو هی به عقب موکول کنه و آخر سر هم از فرط خستگی زیاد روی دفتر طراحیش خوابش ببره درحالی که تموم کار های مراسمِ چهار ساعت آینده اش مونده بودن!

مثل فنر از روی صندلی پرید و رو به منشی با عجله گفت: "تو میتونی بری!"

زن تشکری کرد و از اتاق خارج شد. تهیونگ دستی به صورتش کشید و با عجله همونطور که کتش رو میپوشید و کیفش رو برمی داشت، شماره ی جونگ بوم رو گرفت. امیدوار بود حداقل اون مثل خودش فراموشکار نبوده باشه!

بعد از قفل کردن در دفتر با سرعت از ساختمون خارج شد و به سمت ماشینش رفت. اما انگار جونگ بوم قصد جواب دادن نداشت و این استرسش رو بیشتر میکرد.

سوار ماشین که شد کیفش رو روی صندلی عقب پرت کرد و دوباره شماره ی مرد رو گرفت و خداروشکر این بار بعد از دوتا بوق جواب داد.

"به به آقای کیم چه عجب!"

سوییچ رو چرخوند و ماشین رو روشن کرد. همونطور که از جای پارک خارج میشد گفت:
"جونگ بوم بیچاره شدم! اصلا حواسم به مهمونی امشب نبود و لعنتی هیچ کاری براش نکردم!"

جونگ بوم: "بله من شما رو خوب میشناسم جناب کیم تهیونگ! میدونم چقدر فراموش کاری البته تقصیر خودتم نیست دیگه داری پیر میشی!"

و همراه این حرفش قهقهه ی بلندی زد. تهیونگ با حرص گفت: "الان وقت مسخره بازی نیست جونگ بوم فقط بگو چه خاکی به سرم بریزم!"

"باشه بابا ... جنبه ی شوخیم نداری!"

با حرص غرید: "جونگ بوم!"

"باشه باشه ... نخور منو! نمیخواد بترسی از اونجایی که من میدونستم تو چقدر احمقی، تالار رو از چند روز پیش رزرو کردم و شام و شیرینی و مشروب و همه چی هم سفارش دادم. آره خلاصه کیم تهیونگ تا منو داری غم نداری، حرص چیو میزنی برادر من؟!"

Before I Fall || Yoonmin ✔Where stories live. Discover now