26. مفرد

739 140 73
                                    

نگاهش به تخته ی پر شده از طرح های مختلف سالن های فشن و قوانین مختلف بود، اما فکرش حول و هوش احضار شدن دیروزش به دفتر کیم نامجون میگذشت. مسلما برای هیچ دانش آموزی بودن توی دفتر مدیر مدرسه اش خوشایند نیست و جونگکوک هم مستثنی نبود اما چیزی که این وسط تعجبش رو تحریک میکرد، دلیل حضورش بود.

کیم نامجون راجع به قرار داد و همه ی این اتفاق ها خبر داشت و این یعنی تهیونگ باهاش حرف زده بود ... حقیقتش بعد از بحث وحشتناک اون روز، از غرور اون و خودش انتظار ادامه ی همکاری نداشت ولی خب ظاهرا اون قرارداد لعنتی گارد جفتشون رو پایین اورده بود!

به هر حال نکته ی مثبتی هم وجود داشت و اون این بود که کیم نامجون خیلی هم وحشتناک برخورد نکرد. فقط گفت که از انضباطش بخاطر کارهای سرخودی و در جریان نذاشتنش کم میکنه و به شرط افت نکردن توی درس هاش میتونه فقط سه روز در هفته به اینجا بیاد ... که این یعنی نعمت و عذاب الهی درکنار هم!

جونگکوک تو اون لحظه با فریاد بهش گفت "محض رضای خدا کیم نامجون، من نمیتونم هم اینجا کار کنم، هم درس بخونم و هم زنده بمونم! تو خیلی بهم سخت گرفتی و لطفا یکم این دانش آموز بدبختت رو درک کن!" ... البته توی دلش.

اما خب چه میشد کرد؟ جونگکوک باید امسال با نمره های خوب از دبیرستان فارغ التحصیل میشد تا برای کالج مشکلی نداشته باشه اما مگه میشد؟ چجوری میتونست اینهمه کار رو همزمان انجام بده و تازه این بین حواسش به جیمین هم باشه که یه موقع کار احمقانه ای با زندگیش نکنه ... و حتی اگر هم جیمین کاری نمیکرد -که غیر ممکن بود- باز هم احتمال اینکه اون گردنبند کوفتی جفتشون رو تا آخر سال بفرسته سینه ی قبرستون هم وجود داشت ... آهی کشید. خدایا سرش رو باید به کدوم دیوار میکوبوند؟

با صدای مربی خیلی ناگهانى از جا پرید و با گیجی بهش نگاه کرد.

"حواست کجاست جونگکوک؟"

با من و من گفت: "من ..."

اما تا خواستم چیزی بگه، مربی سرش رو با تاسف تکون داد: "اینجوری نمیشه ها! تو اصلا حواست اینجا نیست. اینجوری نمیتونی تهیونگ رو راضی کنی و اونم خیلی راحت اخراجت میکنه!"

با شنیدن اسم نحس تهیونگ اخمهاش رو درهم کشید. اون عوضی بره در خودش بذاره! اما به جای اینکه احساس واقعیش رو به زبون بیاره گفت: "معذرت میخوام من فقط ... یکم خسته ام."

"باشه ... برای امروزم دیگه بسه. فقط چیزایی که بهت گفتم رو تمرین کن. میدونی که چیا رو میگم؟"

جونگکوک سرش رو خاروند: "آره معلومه! آم ... همون چیزایی که درمورد مدلینگه دیگه!"

مربی چپ چپ نگاهش کرد: "نه بابا زحمت کشیدی! بهت گفتم کت واک رو تمرین کن و قوانین رو هم یاد بگیر! انگار که توی سالنی و میخوای جلوی کلی آدم راه بری ... هرچند که خودت قبلا این تجربه رو داشتی و خوبم از پسش بر اومدی اما باید خیلی پخته تر بشی. متوجه شدی چی میگم؟!"

Before I Fall || Yoonmin ✔Where stories live. Discover now