13. نگاه آشنا

941 157 22
                                    

با بلند شدن صدای زنگ ‌وحشتناک گوشی، نامجون چشمهاش رو آروم باز کرد و به پهلو غلت زد. هنوزم که هنوزه با صدای زنگ گوشی بیدار شدن براش عادت نشده بود. خمیازه ای کشید و بعد از اینکه اون زنگ مزخرف رو قطع کرد از جاش پاشد و به سمت دستشویی رفت. شاید یکم آب یخ میتونست این کسالت رو از بین ببره.

داشت با حوله ی سفید رنگش صورتش رو خشک‌ میکرد که زنگ در بلند شد.

با تعجب به در خونه نگاه کرد. یک روز هم که تعطیل بود و میخواست برای خودش آرامش داشته باشه بقیه نمیذاشتن!

آهی کشید و به طرف در رفت و بازش کرد.

با دیدن مین یونگی که سرش پایین بود و با کفشهاش روی زمين طرح های نامفهوم می کشید گیج شده یکم بهش نگاه کرد اما بعد تازه فهمید که چه گندی زده ... خودش دیروز طی تماسشون ازش خواسته بود که برای هماهنگ کردن کار های مالی به خونه اش بیاد اما فاک ... الان کاملا اون رو فراموش کرده بود!

دستپاچه گفت: "اوه ... آقای مین!"

یونگی با لبخندی که گوشه ی لبش بود گفت: "سلام آقای کیم. بدموقع مزاحم شدم؟!"

"نه نه این چه حرفیه؟! شما مثل همیشه آن تایم بودید!"

یونگی سرش رو تکون داد و سکوتی بینشون برقرار شد. نامجون تازه متوجه شد که به داخل دعوتش نکرده، با لبخندی خجول از دم در کنار رفت و درحالی که با دست پشت گردنش رو میخاروند گفت: "بفرمایید داخل آقای مین ..."

یونگی با تعظیمی کوتاه تشکرش رو اعلام کرد و به محض ورود به محل زندگی کنونی مرد مقابلش، در پشت سرش بسته شد و نامجون با یه عذرخواهی کوچیک، برای پوشیدن لباس مناسب تری به سمت اتاقش رفت.

وقتی از تو آینه ی اتاق چشمش به طرح خرسی روی لباس سفید رنگش افتاد، به خودش لعنت فرستاد که نه تنها قرار به این مهمی رو یادش رفته بلکه دیشب طی یه تصمیم ناگهانی به سرش زد تا بچگونه ترین لباس تو خونه‌ایش رو بپوشه!

سری از روی تاسف برای خودش تکون داد و اون بلیز و شلوار خرسی رو با یه لباس مناسب عوض کرد. بعد از شونه کردن موهاش، لوسیون‌ رو به دست و صورتش زد و از در اتاق بیرون رفت.

یونگی که روی مبل تک نفره ای ساکت و آروم نشسته و نگاهش رو به نقطه ای دوخته بود، با دیدن نامجون از جاش بلند شد. نامجون با دست بهش اشاره کرد که بشینه و خودش هم رو به روش روی مبلی جا گرفت.

یونگی صداش رو صاف کرد: "آقای کیم من توی مقدمه چینی خوب نیستم پس سریع میرم سر اصل مطلب."

نامجون لبخندی زد: "مثل همیشه!‌ اما قبلش اجازه بدید برم دوتا قهوه آماده کنم."

و بعد، از جاش بلند شد و به سمت آشپزخونه‌ رفت و مشغول درست کردن قهوه توی قهوه‌ساز شد.

Before I Fall || Yoonmin ✔Where stories live. Discover now