12. موجود شیطانی

982 152 25
                                    

نفس عمیقی کشید تا بر استرسی که اصلا نمیدونست از کجا نشات میگیره غلبه کنه و با هدف دادن آرامش به خودش گفت: "هی، کیم نامجون فقط بهت گفته بیای دفترش تا از وضع دانش آموز ها گزارش بدی پس چرا داری خرابکاری میکنی توی شلوارت؟! اونم یه آدمه مثل همه ی آدمهای احمقی که تا حالا دیدی ... به خودت بیا!"

گرچه خودشم به حرفی که زد اعتقادی نداشت اما با این حال این جرات رو بهش داد که دستش رو ببره بالا و در رو به صدا در بیاره. بعد از چندثانیه با نشنیدن جوابی، آروم درو باز کرد و سرش رو از لای اون برد تو اما با یک اتاق خالی مواجهه شد. پوفی کشید و بی اختیار بلند گفت: "این مرتیکه که منو گذاشته سرکار!"

درو بست و برگشت اما با دیدن قامت مخاطب حرف های چند ثانیه پیشش که در چند قدمیش ایستاده بود هین بلندی کشید و دستش رو روی قلبش گذاشت.

نامجون دست هاش رو توی جیبش فرو برد و از بالا نگاهی به مرد انداخت. تفاوت قدی زیادی نداشتن اما اون ته خنده ای که توی چهره اش دیده میشد، جین رو مضطرب میکرد و باعث میشد توی خودش جمع بشه.

آب دهانش رو قورت داد و با تته پته گفت: "م-من اومدم اما شما ن-نبودید! بعدشم ..."

نامجون با لحنی که هیچ حسی نمیشد ازش فهمید، حرفش رو قطع کرد: "بله متاسفم ... البته اگر عذرخواهی این مرتیکه رو میپذیرید!"

جین لبش رو گزید و از خجالت سرش رو پایین انداخت ... نامجون با قدم های بلندش فاصله ی کوتاه بینشون رو پر کرد و بی توجه به وضع مرد مقابلش، از کنارش رد شد و بعد از باز کردن در اتاقش گفت: "بفرمایید داخل آقای کیم!"

جین به نگاه منتظرش چشم دوخت و بعد با تردید وارد اتاق شد. نامجون هم بلافاصله پشت سرش درو بست و با دست به یکی از مبل ها اشاره کرد که روش بشینه. جین مثل دانش آموزی که گندی زده و حالا قراره توسط مدیر توبیخ بشه، سرش رو پایین انداخت و روی مبل نشست. احساس میکرد بیش از حد معذبه و دلش میخواست توی اون لحظه هرجایی باشه غیر از پیش این مرد.

لبش رو گزید. باورش نمیشد میتونه تا این حد احمق باشه! کاش میتونست همون لحظه که نامجون افتضاحش رو به روش اورده بود، خودش رو به دست دیوونه خونه ی چند متر اونور تر بسپاره ولی گرفتار این رویارویی نشه!

با شنیدن صدای نامجون به خودش اومد و سرش رو بالا اورد.

"خب آقای کیم سوکجین ..."

هر لحظه منتظر بود که نامجون برگه ی اخراجش رو جلوش بذاره و احتمالا بشه اولین معلم توی این مدرسه که دو هفته بعد از استخدامش اخراج شده بود، اون هم بخاطر بلند بلند فکر کردن و "مرتیکه" خطاب کردن رئیسش! واقعا احمق تر از خودش، خودش بود. باید یه فکری به حال این عادت مسخره میکرد چون خدا میدونست ممکن بود بعدا نامجون چه چیز های دیگه ای ازش بشنوه!

Before I Fall || Yoonmin ✔Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon