7. توهم

1.1K 181 19
                                    

روی صندلی های زمین بازی نشسته بودن و به افقی نگاه میکردن که توی تاریکی گم شده بود. حرفی نمیزدن، چون درواقع چیزی نداشتن که بگن. پسر کوچکتر نگاهش رو به زمین بازی خالی رو به روش داد و با خودش فکر کرد انگار نه انگار که همین یک ساعت پیش یک نفر اینجا مرده بود و جمعیت داشتن از سر و کول هم بالا میرفتن، چون الان ... الان جوری ساکت و خلوت شده بود که تو بگی تا به حال هیچکس حتی پاشو تو این زمین هم نذاشته!

صدای جیمین رو از کنار دستش شنید: "میگن هیون کی قبل از اینکه وارد زمین شه با تو بحثش شده بوده ..."

جونگکوک نفسش رو با صدا بیرون داد و بخارش توی اون هوای سرد پیچ خورد و گم شد.

"نکنه توام میخوای مثل بقیه منو مقصر مرگش بدونی؟! البته حقم داری کیه که هم اتاقیشو به یه احمق آویزون ترجیح بده!"

ابروهای جیمین با اشاره ای که جونگکوک به دعواشون کرد توی هم رفت و بعد از صاف کردن صداش که بخاطر گریه های چند لحظه پیشش کمی دورگه شده بود، به سمتش چرخید: "تورو مقصر نمیدونم. ولی جونگکوک هیون کی حالش خوب بود ... چرا باید اینقدر یهویی میمرد؟"

جونگکوک هم متقابلا به سمت جیمین برگشت: "من از کجا باید بدونم جیمین؟ مگه من کارآگاهی چیزیم؟! ما فقط بحث کردیم ... کاری که هرروز میکردیم و منم ازش متنفر بودم همونطور که اون بود ... همین!"

جیمین آهی از سر ناچاری کشید و به حالت اولیه خودش برگشت.

جونگکوک سرش رو تکون داد و با تردید سکوت بینشون رو شکست: "من ... مطمئن نیستم که چیزی که میگم درست باشه یا نه اما ... من لحظه ی آخر دیدم که گردن هیون کی کبود شده بود ... انگار که یکی خفه‌اش کرده باشه، اونجوری!"

جیمین: "مزخرف میگی جونگکوک ... همیشه دلت میخواست همه چیو جنایی کنی!"

"مزخرف نمیگم!‌ من مطمئنم مرگ این آدم ها یه ربطی به اون گردنبند کوفتی داره ... همونی که امشب توی دستش دیدم!"

جیمین لحظه ای مکث کرد و بعد با ناراحتی گفت: "اونو من بهش دادم ... قبل از اینکه بیاد اینجا ... از اون گردنبند خوشش اومده بود و منم فقط میخواستم یه جوری از شرش خلاص شم پس به هیون کی دادمش. میدونم اون لعنتی مال من نبود و من فقط اونو پیدا کرده بودم ولی از مسئولیتی که برام به وجود میاورد خسته شده بودم پس فقط پاسش دادم به یکی دیگه!"

جونگکوک آهی کشید و سرش رو تکون داد: "اون گردنبند نفرین شده اس جیمین."

جیمین: "تو زیادی فیلم ترسناک دیدی فکر کنم! من حوصله ی این مزخرفات تورو ندارم!"

و همراه این حرفش از روی صندلی بلند شد و خواست بره که مچ دستش تو دستهای جونگکوک گرفتار شد: "حرف منو باور نداری باشه ... ولی برو کتابخونه، کتاب مروری بر تاریخ مصر رو بخون ... عکس این گردنبند لعنتی هم اون تو هست!"

Before I Fall || Yoonmin ✔Where stories live. Discover now