part 14. The way you cry...

398 129 15
                                    

بعد اینکه چانیول بهش گفت که شنیده مامانش قراره به عنوان تنبیه براش لنز بگیره، نفهمید چطور مثل بچه ها تمام پله ها رو تند تند دویید تا به سمت هال برسه.

"مامان!"

اولین کسایی که تو خونه از صدای بک شوکه شدن، لیا و کریس بودن. کنار هم پشت میز توی هال نشسته بودن و طبق معمول با هم مشغول نوشتن تکالیف زبان لیا بودن.

حالا هم نوبت خانم بیون بود که مجله پزشکی توی دستش رو روی میز بذاره و به بکهیونی که درست مثل بچه ها جیغ میکشید و صداش کل خونه رو برداشته بود خیره بشه.

چانیول هم از طبقه بالا، به نرده ها تکیه داده بود و با نیش باز از منظره جالبی که بچه بازی دوست جدیدش ایجاد کرده بود، لذت میبرد.

خانم بیون پاهاش رو با حرص روی هم انداخت و به پسرش نگاهی انداخت و تهدیدش کرد "چرا داد میزنی بک؟!"

بکهیون پاهاش رو با حرص رو زمین کوبوند و برای بار دوم داد زد "چانیول میگه بعد از ظهر منو میبری پیش دکتر کلارک برام لنز بگیری! من لنز نمیخوام! فکر کنم قبلا سرش بحث کرده بودیم! اصلا حاضرم تا یه ماه ظرفارو من بشورم اما لنز نه!"

خانم بیون با تاسف سرش رو تکون داد و دوباره مجله رو از روی میز برداشت " کاری ندارم که چرا تقلب کردی، ولی برای من بهترین فرصت بود تا با لنز تنبیهت کنم و شستن ظرفا هم جای خودشه. الآن هم آماده شو تا نیم ساعت دیگه میریم مطب دکتر کلارک به زور برات وقت گرفتم. اوه راستی، خوشتیپ شدی! همیشه اینطوری به خودت برس."

خانم بیون با لبخند روی لب هاش بلند شد و به سمت آشپزخونه رفت تا کمی قهوه آماده کنه و چشم های بک هم عاجزش دنبال مادرش بودن. از اون وضع ناراضی بود و صدای چانیولی که حالا فقط بهش میخندید، کلافه ترش میکرد.

"به من نگو بچه، خودت بچه تری."

بکهیون با حرص سرش رو بالا برد و با نگاهی تهدید آمیز به چانیول خیره شد. ظاهر جدیدش واقعا دیدنی تر شده بود. حالا چهره اش از اون حالت کوچیک و ظریفش بیرون اومده بود و به قول چانیول، دختر کش شده بود.

لیا با شیطنت روی صندلیش جا به جا شد و به برادرش که دست به سینه ایستاده بود، خیره شد "داداشی، چانیول اوپا راست میگه، خیلی خوشتیپ شدی. اینطوری ال جی خوشش میاد."

کریس متفکرانه انگشت هاش رو زیر چونه اش کشید و گفت "راست میگه، همیشه به خودت برس. الآن مثل خودم شدی."

چانیول با لحن اغوا کننده ای گفت "سکسی شدی، دخترا برات له له میزنن!"

همه این حرف ها فقط و فقط باعث میشدن بکهیون با اخم به چانیول خیره شه و مدام به شانس مزخرفش بد و بیراه بگه و داد کریس رو دربیاره که خیلی پررو شده.

اما زنگ خوردن تلفن چانیولی که توی جیبش بود، دلخوشی لحظه ای اش رو خراب کرد، از بک عذر خواهی کرد و در حالی که به سمت اتاق برمیگشت، به تلفنش جواب داد و دوستش رو به حال خودش که با کریس و لیا جر و بحث میکرد، رها کرد.

You Blind My Soul {COMPLETED}Where stories live. Discover now